قُلْ إِنَّ ٱلْمَوْتَ ٱلَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمْ

ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلْغَیْبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ

بگو: «این مرگی که از آن فرار می‌کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می‌شوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام می‌دادید خبر می‌دهد.»

سوره‌ی جمعه، آیه‌ی ۸

سلام

یه چالشی رو آقای سید جواد راه انداختن با این موضوع که ده تا کاری که می‌خوایم تا قبل از مرگ‌مون انجام بدیم رو بنویسیم. سولویگ و آقای حامد هم لطف کردن منو دعوت کردن. فکر کنم دیگه همه‌تون یا درباره‌ش نوشتین یا حداقل پست‌های چالش رو خوندین. من معمولا تو این چالشایی که باید یه سری مورد لیست کنیم سریع نیستم. باید چند روز اجازه بدم مغزم درباره‌ش فکر کنه و تو موقعیتای مختلف چیزای مرتبط با اون رو پیدا کنه. الان بعد از چند روز در نظر داشتن این قضیه چند مورد به ذهنم رسید بالاخره :)

۱) حسابم رو با خدا تا جایی که می‌تونم صاف کنم. حداقل تو مواردی مثل نماز و روزه‌های قضا یا خمس و این چیزایی که می‌تونم به شکل کمّی حسابش کنم. (تو لیست همه هم بود این :)) بیاین از همین الان بخونیم دیگه کم‌کم😅)

۲) کربلا برم.

۳) به جایی برسم که ببینم دارم از استعدادی که دارم (هرچند کم) و چیزایی که یاد گرفتم، استفاده‌ی مفیدی می‌کنم. کاری که واقعا مشکلی رو حل کنه یا دردی از کسی دوا کنه.

۴) پدیده‌هایی مثل بارش شهابی یا شفق قطبی رو ببینم.

۵) چند تا کتاب غیر داستانی (علمی، مذهبی و موضوعای دیگه) رو که تو ذهنمه یا دارم‌شون، وقت بذارم و درست بخونم‌شون.

۶) برای یه مدت هم که شده زندگی مستقل (تنهایی) رو تجربه کنم.

۷) نواختن یه ساز رو یاد بگیرم. ترجیحا ویولن :)

۸) به اون چند مورد ترسی که تو ذهنمه بتونم غلبه کنم و برم تو دلشون! این خودش می‌تونه تا مورد ۱۰ کش بیاد پس دیگه ادامه نمی‌دم :))

اگه دقت کرده باشین، لیست اکثرمون شامل همین جور چیزاس. خیلیاش کاراییه که دوست داریم انجام بدیم ولی هنوز فرصت نکردیم، امکاناتش رو نداشتیم، یا حتی انگیزه‌مون کافی نبوده. فکر کنم این چالش فرصت خوبیه که جدی فکر کنیم به لیست‌هامون. من برای هر کدوم از ۸ تا چیزی که نوشتم چقدر تلاش کردم؟ چقدرش دست خودمه؟ کدوما جدی‌ترن و باید از همین الان (اگر تا حالا براشون کاری نکردم) بهشون فکر کنم و براشون برنامه بریزم؟

من اینا رو دارم در درجه‌ی اول به خودم می‌گم چون خودمو می‌شناسم که چقدر مزخرفم تو برنامه‌ریزی و چقدر خبره‌م تو پیچوندن و عقب انداختن کارهام!

شخصا اگه بگم از مرگ نمی‌ترسم دروغ گفتم! این ترس که تا حدی طبیعی هم هست، هم به خاطر اعمال‌مونه (در صورتی که به حساب پس دادن معتقد باشیم) هم به خاطر ناشناخته بودن بعدش. همین باعث می‌شه بیشتر وقتا بهش فکر نکنیم و فرار کنیم ازش. ولی دیدین یه موقعیتایی پیش میان تلنگر می‌زنن به آدم؟ این چالش هم شبیه اوناس.

شاید بگین چرا شب عید راجع به مرگ نوشتی :)) خب چی بگم، ذهنم یه چیزایی رو به هم ربط داد و تهش شد این. باید کلی بنویسم تا شاید بتونم بیانش کنم پس بیخیال :))

راستی، دارم کتاب دوازدهم رو می‌خونم که داستان یه فیلم‌نامه‌نویسه که می‌خواد درباره‌ی امام زمان بنویسه. یه جاش یه حرف قشنگی می‌زنه:

او امامی نیست که زمان گرفته باشدش که اگر گرفته بود، الان بین ما نبود. بلکه اوست که زمان را گرفته.
... یعنی اینکه او الان زنده است و میان ما زندگی می‌کند و اگر در دوره‌ی ما ظهور نکند، بعد از ما هم هست. یعنی ما به گذشته می‌پیوندیم، در صورتی که امام همچنان در زمان حال می‌ماند.

نیمه‌ی شعبان و تولد «صاحب زمان» مبارک همگی باشه. ما رو هم دعا کنین :)