۰) سلام. نصفه شبتون بخیر. - من رو هکسره خیلی حساسم ولی هیچوقت نفهمیدم نصفه شب درسته یا نصف شب. همین الان به نظرم رسید از اونجایی که میگیم نیمه شب پس همون نصفه شب باید درست باشه! - اعیاد ماه شعبان هم مبارکتون باشه.
۱) یه کم پیش داشتم یه تیکههایی از اینترستلار رو میدیدم، از طریق پخش زندهی سایت شبکه نمایش (چون همه خوابن و نمیتونم تلویزیون روشن کنم). در واقع یهو فهمیدم داره پخش میشه و از وسطش رسیدم، یه کم دیدم و بستم. فکر کردم از اولش باید ببینم. من این فیلمو اولین بار ۱۱ فروردین ۹۴ دیدم - از یادداشتی که قبلا یه جا دربارهش نوشته بودم فهمیدم! - و تو این ۵ سال (وااااای) هی میخواستم دوباره ببینمش ولی چون نزدیک ۳ ساعته بیخیال میشدم :)) الان حس میکنم وقتشه، ینی فردا، دقیقا بعد ۵ سال. حالا یا از تیوی، یا نماوا، یا همون فایل اصلیش.
این برنامهی شبکه نمایش هم جالبه واقعا. امروز ساعت ۱ صبح یه دور فیلمو پخش کرده. فردا ۴ و نیم صبح باز نشونش میده، و یه بار دیگه هم فردا ساعت ۳ بعد از ظهر. لطف کردن این سری آخرو یه ساعت مناسب گذاشتن :/
راستی اگه اینسپشن و اینترستلار رو دیدین، این ویدیو رم ببینید میکس جالبی است.
و راستی، شبکه ۴ هم امشب دانکرک رو نشون میده انگار.
۲) روز اول عید وسط تبریک گفتنها تو گروه دوستام، از لابهلای حرفا یه خبری رو در مورد یکیشون بعد از چند ماه که همه میدونستن متوجه شدم (حالا یه بار باشون بیرون نرفتمها :/ ). فرداش هم یکی از بچهها یه اسکرین شات بامزه گذاشت از ویدیو کال خودش و سه نفر دیگه. و از من و یکی دیگه عذرخواهی کرد که تلاش کرده بامون تماس بگیره ولی نشده.
قبل از ادامه یه فلشبک بزنم؛ یکی دو سال پیش یه خبر کم اهمیتتر در مورد یکی از بچههای همین گروه فهمیدم و شوخی و جدی یه تیکهای انداختم، ناراحت شده بودم چون فکر کرده بودم همه میدونستن جز من :)) بحث به جایی کشید که یه نفر دیگه یه حرف ناراحتکننده بهم زد که دیگه ربطی به اصل مسئلهی اون دوست یا حتی شلوغ کاری من نداشت.
حالا، این سری خوشحال شدم از اینکه میدیدم نه تنها الکی ابراز ناراحتی نکردم، بلکه واقعا هم ناراحتی خاصی حس نمیکردم. فکر کردم که خب آره، دلم میخواست زودتر میفهمیدم، ولی این انتخاب خودم بوده که این مدت یه کم فاصله بگیرم و نتیجهشم این میشه که کمتر خبر داشته باشم از دوستام.
از طرفی من آدمیام که اگه بپرسم چه خبر و طرف بگه سلامتی، حتی اگه حس کنم خبری هم هست، گیر نمیدم تا خودش اگه خواست بهم بگه. برا همین یه سری چیزا رو آخرین نفر میفهمم چون خواستم طرفو با سوال پرسیدنام اذیت نکنم :))
ولی این دو تا موضوع پشت سر هم، و یه سری مسائل جزئی که این چند وقت پیش اومده، باعث شد فکر کنم که انگار فاصله گرفتنه جدی نتیجه داده. و این یه کم غمگینه با اینکه خودم خواستمش.
۳) چند روزی هست برگشتیم تهران. یه کم اوضاع اونطرف خوب نبود. یه سری اتفاقا نمیدونم امتحان الهیه، یا مثلا چشم زخمه! یا اصلا روند عادی زندگیه و برا همه پیش میاد کم و بیش، نمیخوام هم ناشکری کنم چون میتونست خیلی بدتر باشه، ولی دیدن ناراحتی و خستگی خونوادهم تو این سالها، حس میکنم تاثیرای بیشتری از یه ناراحتی صرفِ اون موقعیتا گذاشته روم. مثل نگرانی و دلشورههای بیش از حدم.
و عجیبه برام، من که راحت راجع به ناراحتیام با دوستام حرف میزنم، راجع به این مسائل هیچوقت ننشستم کامل با یکیشون حرف بزنم. میخواستم ولی نشده. نهایتش گفتم براشون دعا کنین با یه توضیح کوتاه از وقایع، و نه فکرهام.
الانم فقط دلم خواست در همین حد بنویسم اینجا. دیگه ۴ صبحه، ببخشید این ذهن نامرتب رو :))
+ یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کروبنا بحق اخیک الحسین (ع) ❤