سلام. چه خبر؟

‌اینجایی که ما هستیم قرنطینه ادامه داره و الحمد لله فامیلامونم قصد عید دیدنی ندارن. حتی مورد داشتیم گفته خیابون اصلی سمت خونه‌شونو بستن :)) باشه بابا نمی‌خواستیم بیایم از اولم =))

برای سال تحویل شرایط یه جوری بود که خیلی کسی وقت و حوصله‌ی چیدن هفت سین نداشت. چند دقیقه مونده به تحویل سال من فقط رفتم قرآن آوردم و یه سیب از یخچال. دو تا سکه هم از اعماق کیفم پیدا کردم :دی اینا رو گذاشتم کنار تنگ ماهی قرمزی که از پارسال زنده مونده و شاید باورتون نشه ولی رنگش رفته و سفید شده :| حقیقتش یه مدته غذا هم نمی‌دن به ماهیه ولی باز زنده‌س. میگم نکنه خیلی وقته مرده و این روحشه؟ :/

یه کم که این چند روز وقتم آزاد شد و یه گوشه برا خودم گیر آوردم (شلوغ نیست ولی خلوت خودمو ندارم)، نشستم و جدول برنامه‌ریزی کشیدم برا فروردین. انگار لازم بود حجم خوبی از اسفند رو تلف کنم که الان به خودم بگم: “اگه هر روزش فقط نیم ساعت برا فلان کارو می‌ذاشتی، الان به جای خوبی رسیده بود.” از طرفی پارسال و حتی همین اسفند کارا و عادتای به درد بخوری رو انجام دادم، ولی امسال می‌خوام هم موارد جدی‌تری رو دنبال کنم هم روی رسیدن به هدف‌هایی که مشخص می‌کنم جدی‌تر باشم. یه لازمه‌ش هم اینه که هر چی به ذهنم می‌رسه رو خیلی فضایی لیست نکنم!

یه چیز دیگه اینکه می‌خواستم بیام یه کم نطق کنم (!) که با وجود همه‌ی مشکلا و اتفاقای تلخ، این چه جَو منفی‌ایه که آخر هر سال میایم می‌گیم “ای بابا، امسالم جالب نبود. می‌دهم خود را نوید سال بهتر، سال‌هاست!” چرا فکر می‌کنیم قراره یه روز یا یه سال جدیدی بیاد که دیگه مشکل توش نباشه و همه چی بیفته رو غلتک؟

بعد دیشب یه اتفاقی افتاد، مرتبط با یه جور گرفتاری که چند ساله به شکلای مختلف تو خونواده وجود داره، که اولا یه قسمتش کلی ترسیدم از یه حرفی که شنیدم. بعدم همه‌ش داشتم فکر می‌کردم من که الان تو دل این سختی‌ام، چه دلخوشی‌ای مثلا می‌تونم توش پیدا کنم؟ من که هر چند وقت یه بار اینطور می‌بینم همه حرص و جوش می‌خورن و اذیت می‌شن و کار چندانی ازم برنمیاد، چی دارم بگم آخه.

پس حدود دو پاراگراف رو خلاصه کردم تو همون سه خط اولِ این بند که صرفا باشه، بیشتر برا اینکه خودم بهش فکر کنم و سعی کنم صبر و ایمان و روحیه‌م رو قوی‌تر کنم خیر سرم.

‌از این حرفا (که آخرشم فکر کنم نتونستم منظورمو برسونم!) هم که بگذریم، اگه اهل کتابین مخصوصا برای این روزای خونه نشینی، طاقچه و فیدیبو یه سری تخفیف گذاشتن. از جمله این که فیدیبو تخفیف ۹۰٪ گذاشته برا یه تعداد از کتاباش. طاقچه هم دوباره گردونه‌ی شانس گذاشته و من تا اینجا تونستم ده دوازده روزی کتابخونه همگانی ببرم و برگردم ادامه‌ی کتابایی که نصفه مونده بودن :دی یه تخفیف ۷۰ درصدی هم گذاشته برا خرید یه کتاب در هر روز.

هرچند آپدیت جدید طاقچه اذیت می‌کنه؛ با اینکه هایلایت‌هام توی کتابایی که از کتاب‌خونه‌ش می‌گیرم می‌خوندم پاک نمی‌شن و سیو شده که تا کجا خوندم، خود کتاب هی می‌پره و باید از اول دریافتش کنم :/‌

در نهایت اینکه چند شب پیش خواب دیدم مشهدیم و حرم رو بستن به خاطر کرونا. منم خیلی متمدنانه گفتم خب نمیریم دیگه. بعد یهو دیدم یه خانومه رفت و درو براش باز کردن منم بدو پشت سرش رفتم و دیدم انگار یه تعداد محدودی رو هر بار راه میدن. خلاصه خیلی خلوت بود و دور ضریح هم خالی. ولی من بازم با فاصله ایستاده بودم.

همین. زیاد حرف زدم ببخشید. هی به خودم میگم ذهن شلوغمو جای دیگه خالی کنم ولی تهش خیلیش می‌رسه به همین‌جا :)) دیگه فکر کنم از این مدل عنوانام هم بشه فهمید پستش محتوای خاصی نداره ؛-)