لحظههایی توی زندگی پیش میان که حس عمیقی از آرامش، شعف، و حتی غم با خودشون میارن. برای من چنین لحظاتی اکثرا وقتی پیش میان که تنهام یا اگر با جَمعم، به خودم میام و میبینم که چند لحظهای از جمع جدا شدم و رفتم تو خودم.
مثل دو سال پیش مشهد، که تنهایی رفته بودم حرم. یا اون آرامش عجیبی که هفت-هشت سال پیش تو شلمچه بعد از نماز مغرب و عشا، موقع برگشتن پیدا کردم. (و شاید چیز زیادی از این سفرا یادم نمونده باشه، ولی اون حس خاص هنوز یادمه.) یا مثل اون شب اوایل زمستون، که جزوهبهدست و با استرس دو تا امتحان فردا از اتوبوس پیاده شدم، و بعد با یه نرگس خریدن از سر چهارراه، تا خونه حال خیلی بهتری پیدا کردم.
یا بعضی صبحای زودِ پارسال که با طلوع خورشید میرسیدم دانشگاه، و گاهی از پشت پنجرهی سالن مطالعه، از بالا اومدنش از لابهلای ابرها عکس یا تایملپس میگرفتم و بعدا بارها با دیدنشون باز ذوق میکردم. از طرفی حس غریب موقع دیدن غروب، یا شبهایی که میرم پشت پنجره و میبینم ماهِ کامل بین کلی ابر نشسته و ممکنه یه ربع بشینم آسمون رو نگاه کنم...! تجربهی جنگل رفتن پارسال، یا کوه رفتنهایی که گرچه با دوستانه، ولی لحظههای تنهایی خوبی اون وسط پیدا میشه... باعث میشه فکر کنم شاید به جز معنویت، این آرامش بیشتر در مواجهه با طبیعته که برای آدم پیش میاد.
در کنار این قضیه گاهی فکر میکنم چیزی که خیلی از لحظات زندگی کم دارن یه آهنگ پسزمینهس! شده تو یه موقعیت حس کنید اینجا فلان آهنگ رو میطلبه؟ :) به نظرم رسید آهنگ زیر، نمایندهی خوبیه برای پسزمینهی اون مدل لحظات خاصی که به چندتاشون اشاره کردم:
🎧 Secret Garden - Theme from the Mermaid Chair
پ.ن. این پست برای آهنگ ششم چالش نوانگاری رادیوبلاگیها نوشته شده. (بضاعتمون همین بود :دی) ممنون از مهناز و الهه که منو دعوت کردن. (حقیقتش کلی ذوق کردم که بعد از مدتها به چالش دعوت شدم!) من هم از الانور و نار خاتون دعوت میکنم که اگه دوست داشتن بنویسن.