سلام
پر از غر و این حرفا بودمها! میخواستم بیام از تکلیفای عقبافتاده و ویسهای گوشدادهنشده و اون چند تا همکلاسی استرسدهنده بگم، ولی هم از حوصلهی شما خارجه، هم اینکه تازگی دچار شک و وسواس شدم که بعضی دوستان ممکنه اینجا رو بخونن :))
پس بریم یه کم راجع به کتاب "امواج سرخ" حرف بزنیم. (تو گودریدز نبود و سر اضافه کردنش به مشکل خوردم، فعلا از همون لینک طاقچه داشته باشیدش.)
فکر کنم اسم ایتالو کالوینو رو سرچ کرده بودم تو طاقچه که به این کتاب رسیدم. مجموعهای از داستانهای کوتاه از چند تا نویسندهس که محمد حیاتی ترجمه کرده. جالبه که از دو تا داستان خود کالوینو کمتر از بقیه خوشم اومد! ولی باعث شد با نویسندهای آشنا بشم به اسم بروس هالند راجرز که قبلا اسمشو نشنیده بودم. دو تا داستان داشت تو این کتاب به اسمهای "داداش کوچولو" و "پسر مردهای پشت پنجرهات" که از جفتشون خوشم اومد. (این لینک رو پیدا کردم که توش یه ترجمهی دیگه از داداش کوچولو گذاشته. کوتاه و جالبه، پیشنهاد میکنم بخونیدش.)
یه داستان جالب هم داشت از وودی آلن به اسم "تو کف" (!) که راوی داستان همهچیز رو با یه دید فیزیکی میدید. مثلا این تیکهش رو ببینید:
جمعه از خواب پا شدم و از آنجا که عالم در حال بسط است، بیش از مدت معمول گشتم تا روبدوشامبرم را پیدا کنم.
یا این:
آنچه من از فیزیک میدانم این است که زمان برای مردی که در ساحل ایستاده نسبت به فردی که توی قایق است تندتر میگذرد - علیالخصوص وقتی مرد توی قایق با زنش باشد. [ :)) ]
یه داستان دیگهش هم "پدرم در تاریکی مینشیند" بود از جروم وایدمن، که پسره نگران پدرش بود که شبها همهش تو تاریکی مینشست و آخر سر معلوم میشد به این خاطره که زمان بچگیِ پدره، شبها روشنایی نداشتن و این عادت کرده بوده به تاریکی :) (اینو هم اینجا پیداش کردم، دوست داشتید بخونید.)
جالبه که منم - عادت که نمیشه گفت دارم، ولی - گاهی وقتا شبها چند دقیقهای برا خودم میشینم تو تاریکی. ساکت و تاریک بودن یه حس آرامشی میده انگار به آدم.
بیشتر داستانهای کتابش قشنگ بودن، ولی نفهمیدم معیار مترجم برا انتخابشون چی بوده. چند وقت پیش یه مجموعه داستان کوتاه دیگه خوندم به اسم "گرگها باز میگردند" (اونو هم خودم تو گودریدز اضافه کردم!) که اونجا مترجم تو مقدمه توضیح داده بود این داستانها از نویسندههای آلمانی هستن و قصدش اینه که با اون نویسندهها و سبک نوشتنشون آشنامون کنه. ولی اینجا هیچ مقدمهای (حداقل تو نسخهی طاقچه) نبود و منم نتونستم ارتباطی بین نویسندهها پیدا کنم.
همینا خلاصه! امیدوارم از حرفای معمولی روزمره مفیدتر بوده باشه :))
+ بار دومه موقعیتی پیش میاد که با کسی که همیشه جدی دیدمش و ذهنم الکی گندهش کرده، تو یه موقعیت ضایعی برخورد پیدا کنم که اون ابهت کاذبش از بین بره! فقط از این خوشحالم که این نفر دوم، یکیه که قبلا جلوش یه سوتی ناجالب داده بودم و حالا امیدوارم رفتارِ به نظر خودم محترمانهم، اون رفتار قبلیمو جبران کرده باشه.