سلام
۴) فیلم متری شیش و نیم رو دوست داشتم. جدا از همهی نقدها و تعریفها، این که خلافکارِ داستان هر گندی که بود، به بچهها اهمیت میداد چیز قشنگی بود. سکانسای اون پسره که باباش میخواست جای خودش بفرستدش زندان (و نگران نباشید نمیگم تهش چی شد!) با اینکه یه داستان فرعی بود ولی برام مهم شده بود ببینم تهش چی میشه. یاد ناتور دشت افتادم، وقتی هولدن از این حرف میزد که دلش میخواد نگهبان دشتی باشه که بچهها توشن. یا مثلا آخر کتاب که از فحشای رو دیوار مدرسه حرص میخورد.
کلا این قضیهی معصومیت بچهها و اینکه کاش هر چه دیرتر پاشون به دنیای آدم بزرگا باز شه، هر جا مطرح میشه توجهمو جلب میکنه.
۳) شروع کردم گتسبی بزرگ رو به زبان اصلی میخونم. ترجمهشو نخوندم تا حالا، فیلمشم ندیدم! چند تا کتاب انگلیسی دارم که هر بار اومدم یکی رو شروع کنم، گیر کردم تو گردابِ وسواسِ چک کردن لغتایی که بلد نیستم، و ولش کردم! این بار گفتم همینطوری میخونم ببینم چقد میفهمم ازش. دیگه فقط اگه ببینم یه لغتی که بلد نیستم زیاد داره تکرار میشه معنیشو نگاه میکنم. اما موضوع فقط لغت نیست، نثرش برا نزدیک صد سال پیشه و فهمیدن بعضی جملاتش سخته. همه چی رو هم کلییی توصیف کرده آقای فیتزجرالد. ولی فعلا یه کلیتی ازش دستم اومده و بعد از بیست صفحه داره خوندنش برام راحتتر میشه :)
۲) من خودم وقتایی که با دوستام میرم بیرون، گاهی عصبی میشم از اینکه هی از خونه بهم زنگ میزنن. ولی حداقل جواب میدم یا اگه اون لحظه نبینم، بعدش خودم زنگ میزنم که نگران نشن. اونوقت ما چند وقته از دست داداشم داستان داریم. مشکل اینجاس خودش متوجه نیست، من تو خونهم و میبینم مامان بابام نگران و عصبی میشن از اینکه نمیدونن دقیق کجا رفته و با کیه و چرا جواب نمیده. باید باهاش حرف بزنم، ولی علیالحساب شما حواستون باشه که نگران نکنید پدر مادرتونو.
۱) چی قشنگتر از این که دقیقا وقتی فکرم مشغول سفر اربعین و اینا شده، بیام ببینم رو گوشیم یه پیام اومده که: تو این سفر عجیب تو رو دیدم؟ :)
یاد این پست شباهنگ افتادم. (اصن دردانه تو دهنم نمیچرخه :/ )