سلام
فصل شش کتاب خودت باش دختر، با عنوان «دروغ: “نه” جواب نهایی است»، راجع به این حرف میزنه که چرا ما از رویاهامون دست میکشیم. میگه یه علت ممکنه این باشه که اطرافیان یا متخصصای اون کار یا حتی خودمون بگیم که این کار نشدنیه، حتی با دلایل موجه. میگه اینجور مواقع بعد از این “نه” شنیدنها نباید متوقف بشیم، بلکه باید اینطور تعبیر کنیم که شاید از این مسیر نشه انجامش داد و باید یه راه دیگه براش پیدا کنیم (یاد یه جمله افتادم که میگه: If the plan doesn’t work, change the plan but never the goal). علت بعدی رو سخت بودن راه رسیدن به اون هدف میدونه که باعث میشه خیلیا کم بیارن. اما مورد آخر چیزی بود که ذهنمو به خودش مشغول کرد:
آخرین دلیل اینکه مردم دست از رؤیاهایشان برمیدارند چیست؟
اتفاق وحشتناکی سر راهتان میافتد. فاجعه آخرین بهانهایست که میتوان آورد. طلاق، بیماری یا اتفاقی خیلی بدتر برایتان رخ میدهد و اهدافتان را خیلی آرام پشت گوش میاندازید و همانجا رهایشان میکنید. اهدافمان را رها میکنیم چون فاجعهای که رخ داده آنقدر سنگین است که تحمل بیشتر از آن را نداریم. اتفاقات بد همیشه رخ میدهند و اگر بخواهیم روراست باشیم بخشی از وجودمان از این اتفاق خوشحال میشود چون فکر میکنیم خیلیخوب، حالا دیگر کسی از من توقع ندارد به راهم ادامه بدهم چون همین که حالم خوب است کافی است.
اینو که خوندم احساس کردم چقد میفهمم چی میگه! اعترافش سخته ولی خیلی وقتا انگار دنبال این اتفاقهای سخت بودم که بهونه داشته باشم برا انجام ندادن کارام. دنبال رویاها رفتن که بماند... یه جورایی هر سه تا موضوعی که بیان کرد دلیل پشت بهانههایی بودن که تا حالا میآوردم. تلنگر خوبی بود...
و یه ذره هم دربارهی خود کتاب. خودت باش دختر (با عنوان اصلی Girl, Wash Your Face) رو به لطف کتابخونه همگانی طاقچه خوندم. زیاد از این سبک کتابا نمیخونم ولی این سری تو کتابخونهش دنبال یه کتاب آشنا میگشتم، تو پربازدیدها چشمم به این خورد و گفتم بذار ببینیم چیه.
نویسنده –ریچل هالیس- تو این کتاب راجع به دروغهایی که اینقدر برا خودمون تکرار کردیم یه جورایی تو ذهنمون نهادینه شدن صحبت میکنه و میخواد بگه که اینا درست نیستن. هر فصل به یکی از این حرفا اختصاص داره، چیزایی مثل «از فردا شروع میکنم»، «به اندازهی کافی خوب نیستم»، «الان باید خیلی جلوتر از اینها میبودم»، «من به یک قهرمان نیاز دارم» و...
خوبیش اینه که خیلی حس نمیکنی داره از موضع بالا نصیحتت میکنه. چون تجربیات موفق و ناموفق خودش رو هم بین حرفاش بیان میکنه. بیشتر انگار یه دوست نشسته داره باهات صحبت میکنه. نکتهی دیگه این که الزاما مخاطب کتاب خانوما نیستن به نظرم. هرچند ایشون هدفش از نوشتن کتاب و شرکت رسانهای و وبسایتی که داره راهنمایی و تولید محتوا برای خانوماس، ولی به جز چند تا از فصلای کتاب که دربارهی مادری و این چیزاس، بقیهش احتمالا برا همه میتونه کاربردی باشه.
من از کتابش تا حدی خوشم اومد. خب البته خیلی نمیشه گفت تخصصی بود، ولی بعضش قسمتاش مثل اونی که اول پست دربارهش حرف زدم به درد الانم میخورد و یه جور تلنگر بود برام. به هر حال چون تو این زمینهها زیاد کتابی نخوندم نمیتونم بگم نسبت به بقیه کتاب خوبی بود یا نه. اگه شما هم خوندینش خوشحال میشم نظرتونو دربارهش بدونم.
شاید بعدا بازم بعضی قسمتاشو بذارم، هرچند از اون کتاباس که یهو معروف شده و نت پر شده از نقل قولهاش!