«اَلحَمدُ للهِ الَذی جَعَلنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِ المؤمِنین عَلیِّ بنِ اَبی طالِب عَلَیهِ السَّلام»
سلااام، عیدتون مبارک ^_^ 💐
آقا من چند روز پیش بعد از این همه سال پاشدم رفتم مُهر خریدم که برا عید غدیر رو اسکناسای عیدی بزنم. چند تا از این استیکرای توی عکس هم گرفتم، میدونستم بعضی دوستام خوششون میاد. عیدی رو به شکل مجازی از همینجا قبول کنید شما :)) (البته اگر بخواین و راه راحتی وجود داشته باشه میتونم برسونم بهتون :) )
(عکسو هم دست به دست برسونید به شباهنگ که از این اسکناس هزاریهای نو دوست داره :دی)
امروزم با دوستم رفتیم یه جعبه شیرینی کوچیک خریدیم چون میدونستیم دوستامون کم اومدن امروز. عصر رفتیم پیش بچهها با چایی اینا رو بخوریم که یهو یکی از دوستاشون اومد گفت بیاید اون آزمایشگاه به صرف چایی و شیرینی :| ما با شیرینی و چاییهامون رفتیم دیدیم یه آقاهه (که سید هم نیست) دو تا جعبه شیرینی بزرگ (از همون قنادی!) خریده و بین همهی آزمایشگاهای طبقهمون هم پخش کرده قبلا :/ یه مقدار ضد حال خوردم، چون شیرینیای ما هم کوچیک بود هم کم بود. ینی بد نبود ولی دیگه به چشم نیومد :( حتی حس کردم اون وسط یه تیکه هم شنیدم که امیدوارم اشتباه کرده باشم. حالا میدونم مهم نیته و این حرفا، و دم آقاهه هم گرم که برا همه گرفته بود. ولی خب یه جوری بود.
یه چیز جالب هم این که بعد از این داستان، اون آقای ساکت آزمایشگاه خودمون احتمالا چون شیرینی به همهشون تعارف کرده بودم، چایی که دم کرد آورد به منم تعارف کرد :) با افتخار گفت چایی ایرانیه، ولی من دوست نداشتم زیاد :))
همین خلاصه :) بازم عیدتون مبارک. منم دعا کنین :)
یا علی💚
پ.ن. تو باشگاه قبلی یه بار یه جلسه جبرانی رفتم که مربیش فرق میکرد. حالا مربی این باشگاه جدیده همونه و از شانس آشنا بودم براش :)) دیگه خلاصه لو رفت که من از سر کوچه اومدم داخل کوچه :)) خیلی صادقانه اولین دلیل رو هم گفتم به خاطر تخفیفش بوده :دی (سعی میکنم دیگه دربارهی باشگاه ننویسم :/ )
پ.ن۲. این روزا موسم رفتن بچههاس! (اونایی که اپلای کردن منظورمه) از دوست نزدیکت باهات خدافظی میکنه تا کسی که خیلی هم ازش خوشت نمیاد ولی یهو میبینی بغلش کردی و داری براش آرزوی موفقیت میکنی. منم فکرم از همیشه بیشتر درگیره. اینطور که دیشب خوابم نمیبرد از هجوم این فکرا :)