سلام
کتاب ملت عشق رو احتمالا خیلیاتون خوندین. من فعلا تا وسطاش خوندم و با این که کتاب رَوونیه خیلی عجله ندارم برا تموم کردنش. الان تازه رسیدم به اولین برخورد شمس و مولانا :)
یادمه الهه تو یه پستش گفته بود بعد از ملت عشق، کتاب پله پله تا ملاقات خدا رو هم خونده و اونم روایت دیگه و احتمالا معتبرتریه از همین داستان. باید یادم باشه این تموم شد اونم بخونم.
چون کتاب برا خودم نیست از خیلی قسمتاش که دوست دارم عکس میگیرم و بدم نمیاد بعضیاشو اینجا هم بذارم. (حالا نگران نباشین قرار نیست مثلا ۴۰ تا قاعدهی شمس تبریزی رو یکییکی پست کنم! :دی) این قسمتی که این پایین میارم رو اون موقعی که خوندم گفتم خوبه اینجا هم بذارمش. بعد یادم رفت تا این پست رو دیدم. بعد دوباره عقب افتاد تا امروز! (کلا برچسبهای زرد پنل من پر شده از نوتهایی که از صد سال پیش قراره به پست تبدیل بشن :)) )
... به سختی گفتم: «حرفهایت قشنگ است، اما من به همه چیز شک دارم، حتی به خدا.»
شمس تبریزی لبخند زد: «شک کردن چیز بدی نیست. اگر شک بکنی، یعنی اینکه زندهای. در جستجویی.»
انگار که از روی کتاب بخواند، با لحنی جاندار ادامه داد:
«انسان یکشبه صاحب ایمان نمیشود سلیمان. آدم خودش را مؤمن میداند، اما یکدفعه حادثه غیرمنتظرهای پیش میآید، دچار شک میشود، تردید میکند. دوباره خودش را جمع و جور میکند، ایمانش قوی میشود، پشت سرش دوباره به پرتگاه شک سقوط میکند... این وضع همین جور ادامه پیدا میکند. تا به مرحلهی مشخصی نرسیدهایم یک بار به این طرف تاب میخوریم، یک بار به آن طرف. گاه مؤمنیم، گاه منکر، گاه در تردید. گاه اهل بهشتیم، گاه اهل جهنم. فقط اینطوری میتوانیم پیش برویم. در هر قدم کمی به حق نزدیکتر میشویم. بدون احساس شک، نمیتوان صاحب ایمان شد.»
نمیدونم چقد این حرف درسته ولی الان به نظرم درست میاد. به نظرم خوبه ذهنمون رو یه کم باز کنیم و گاهی به خودمون اجازه بدیم به اون چیزی که فکر میکنیم درسته شک کنیم تا شاید به اشتباه بودنش پی ببریم یا برعکس، قویتر باورش کنیم. من قبلا خیلی وقتا اگه سوالی برام پیش میومد که باعث شَکَم میشد (حالا تو هر زمینهای) سعی میکردم بپیچونمش! الان کمکم دارم به این سمت میرم که باهاشون روبرو بشم و تا جایی که میشه برم دنبال جواب ببینم به کجا میرسم. و البته میدونم که خیلی کار دارم هنوز.
+ امروز از اون روزا بود. یه سری مسائل حالخوبکن و حالگیرانه پیش اومد (!) که میخواستم دربارهی یکی دو تاشون بنویسم - از تجربهی یه خرید اشتباه که امروز بالاخره نصفه نیمه حل شد و از بحث جالبی که عصر تو جمعمون شکل گرفت - ولی این پست رو صبح تقریبا آمادهش کرده بودم. پس اونا باشه بعدا، اگه باز یادم نره :))