سلام

امروز با توجه به این که تو فرجه‌ایم از لحاظ درسی بازده‌ام زیر ده درصد بود فک کنم! با دوستم یه سر به نمایشگاه ایران هلث و اینوتکس زدیم و فهمیدیم چیزی برا ما نداره :)) حتی یه شکلاتم تعارف نکرد کسی بهمون :| برگشتن‌مون با کمی گم شدن تو همون محوطه و دور قمری زدن همراه بود و بعد هم اتوبوسی که وسط اتوبان پیاده‌مون کرد، چون همون تازگی راهو بسته بودن و جای ایستگاهو عوض کرده بودن و راننده نمی‌دونست :/

بعد از ناهار (که اونم فهمیدم رزرو نداشتم!) رفتم پیش یه دوست دیگه‌م که مثلا درس بخونیم، ولی خب دو هفته‌ای نبود و کلی حرف داشتیم جفتمون! از همه چی حرف زدیم تا بحث رسید به هم‌اتاقیش که ناراضیه ازش. دختره انتظارایی از این داره که خودش متقابلا اون کارا رو نمی‌کنه! صحبت کردیم و تهش من پیش خودم فکر کردم چرا ترم پیش زودتر سعی نکردم باهاش دوست بشم که کمی از تنهایی درآد. احساس گناه کردم که حس خوبی بهش نداشتم یه مدت، اونم به خاطر یه سری دلایل احمقانه! در حالی که الان هم با این دوستم خوبم هم با اون دلیل احمقانه =))

جاتون خالی از اصفهان گوش‌فیل هم آورده بود کلی خوردیم، البته با چایی، نه دوغ :دی

همین. هدف این بود بگم ناراحت شدم که فهمیدم به دوستم یه مدت چقد سخت گذشته.

برگشتنی هم رادیو داشت تلفنای مردم رو در پاسخ به سوال دوست حقیقی کیه و اینا پخش می‌کرد.

خدافظ.