بارها شده دلم خواسته بهش بگم به جای اینکه تو وقت استراحت سریع بری سراغ اینستا، پاشو برو بیرون یه قدمی بزن و یه هوایی بخور (یا حتی بریم). ولی احساس میکنم گفتنش جالب نیست.
از اینکه ح و ف نمازهاشون رو اینقدر سریع میخونن حرصم میگیره و موندم چطوری میشه اصلا! خودم هم چندان آروم نمیخونم ولی این دو تا همیشه زودتر تموم میکنن. غذا خوردنشون هم همینطوریه. اون بار با ف ناهار میخوردیم و اون که تموم کرد تازه دوستش رسید. من با دوستش تموم کردم!
یه بار قبل ناهار رفتیم دستمون رو بشوریم و من زودتر ازش اومدم بیرون. گفت چه زود شستی! خب، ظاهرا این تنها کاریه که سریعتر انجام میدم.
توی خونه اغلب این شوخی رو داریم که موقع بیرون رفتن مامانم خیلی زود حاضر میشه.
به نظرم نمیاد اونقدری وسواس داشته باشم. تنبل و بیخیال هم نیستم، اتفاقا یه حدی از اضطراب همیشه باهامه. ولی انگار آدمهای اطرافم زیادی عجله دارن.
اون سری داشتم ظرف میشستم که بهم گفت زود باش منم میخوام بشورم. گفتم هولم نکن، نمیدونم چرا -نه فقط شما- همه اطرافم اینقدر عجله دارن! بذار میشورم صدات میکنم.
البته منم سریع راه میرم؛ توی پیادهرو یا ایستگاه مترو دلم میخواد آدمهای کند سر راهم رو بزنم کنار!
نمیدونم چطور میتونم آدمها رو یه کم آروم کنم. اصلا وظیفهی منه؟ ولی دلم میخواد یه کم آرومتر ببینمشون. دلم میخواست میتونستم خیالشون رو راحت کنم.
واقعا احساس نیاز میکنم که در طول روز یه کار بدون عجله انجام بدم و گذر زمان (حتی شده یه ربع) برام مهم نباشه. گاهی تو تایم استراحت با ح میریم قدم میزنیم و حرف میزنیم. وقتی میام خونه گاهی کتاب میخونم. تازگی چند تا اوریگامی هم درست کردم. نمیگم موثر نیست ولی باز هم ذهنم مدام درگیره. سکوت که باشه ذهنم شروع میکنه به فکر و خیال، حتی اگه مشغول کاری باشم. کمتر مینویسم و این رو دوست ندارم.
افتادیم تو بدوبدوهای روزمرگی و اگر بخوایم یه وقت خالی به خودمون اختصاص بدیم، یه فعالیت آروم انجام بدیم یا صرفا فقط فکر کنیم، احساس گناه میکنیم. فکر میکنیم داریم جا میمونیم، از بقیه یا از ددلاینها. باید مدام در حال کاری باشیم و اگه چند تا کارو با هم انجام بدیم چه بهتر! چون شاید این راهیه که پیدا کردیم تا از درست روبهرو شدن با خودمون و مسائل دیگه فرار کنیم.