۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیر» ثبت شده است

مسیر

بعد از ۴ ماه؛

آخرین جمله‌ی پست قبلیم این بود که «این می‌تونه یه شروع جدید باشه». خنده‌داره، چون حتی نمی‌تونم بگم شروعی در کار بود یا نه.

من تقریبا هیچ‌وقت شجاعت و قدرت اینو نداشتم که یه روز تصمیم بگیرم یه تغییر بزرگ ایجاد کنم و از فرداش خودم رو خیلی جدی توی اون مسیر ببینم. اغلب همه چیز رو خیلی آروم پیش برده‌م ولی عوضش سعی کرده‌م استمرار رو حفظ کنم. اینه که واقعا ثبت کردن کمکم می‌کنه یادم بیاد تو چنین مسیری‌ام. مثلا برمی‌گردم تو دفترم می‌بینم اول سال وزنم چقدر بوده و الان چند کیلو کم کردم. یا علامت‌های تقویم رو که چک می‌کنم می‌بینم واقعا از آذر تا الان اکثر روزها کنار کارم برای یادگیری بیشتر و کد زدن وقت گذاشته‌م، یا مثلا streak دولینگ بهم نشون می‌ده ۴۲۰ روزه که خورد خورد دارم اسپانیایی می‌خونم. اینا در حالیه که برنامه، رژیم، دوره یا کلاس خاصی در کار نبوده که قرار باشه تو مدت زمان مشخصی به یه سطحی از یادگیری یا نتیجه برسم.

نمی‌دونم درسته یا نه. گاهی وقتا هدف گذاشتن خیلی موثرتره. ولی شاید باید بپذیرم مدلم اینه که همه چیز رو آروم پیش ببرم. اینطوری وقتی از یه کاری می‌ترسم، می‌تونم به خودم بگم ببین تو فلان کارهای دیگه رو هم آروم جلو بردی و به نقطه‌ی خوبی رسیدی. پس اینو هم از کوچیک‌ترین قدم ممکن شروع کن. فقط شروعش کن و یه جایی ثبتش کن و ادامه‌ش بده.

پس همه‌ی اینا می‌تونن شروع‌های جدید باشن، اما نتیجه چیه وقتی هدف مشخص نداشته باشی؟ اینکه همیشه فقط بگی تو مسیرم فایده‌ای داره؟ وقتی مقصد مشخص نباشه، شروع کردن چقدر معنا داره؟

منظورم از هدف هم الزاما یه چیز بزرگ نیست. می‌تونه رسیدن به یه سطح کوچیک -ولی مشخص- از یادگیری باشه. می‌تونه انجام دادن یه پروژه با استفاده از آموخته‌ها باشه. می‌تونه رسیدن به یه عدد باشه. اما گاهی در همین حد هم هدف نمی‌ذارم چون از ددلاین گذاشتن فراری‌ام و شاید مشکل اصلی همینه. شاید برای همینه که گاهی برام مبهمه اصلا شروعی در کار بوده یا نه. و برای همین عادت می‌کنم به فقط قدم‌های کوچیک برداشتن و ریسک نکردن.

احساس می‌کنم مدت زیادی تو زندگیم نتیجه‌گرا بوده‌م (نمره، رتبه‌ی کنکور و...) و بعد که اومدم تعدیلش کنم سر خوردم این‌طرف طیف و کلا بی‌خیال نتیجه شدم. می‌فهمم که هنوز کمال‌گرام. فقط سبکش از «با شتاب کار کردن برای نتیجه گرفتن» تبدیل شده به «تو که نمی‌تونی پرفکت باشی، پس حالا اگه هم شروع کردی سرعتت مهم نیست». که در نوع خودش جالبه!

پ.ن. به هر صورت به نظر میاد حداقل تو مدل نوشته‌های اینجا تغییر خاصی در کار نباشه!

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۰ اسفند ۰۲

Run to the rescue with love, and peace will follow*

سلام

خوشحالم از بین دو تا فیلمی که امسال تو جشنواره دیدم یکیش بهترین فیلم شد: خورشید (مجید مجیدی). [یه کوچولو خطر اسپویل!] فیلمش در مورد بچه‌های کاره و اگه کلی‌تر بخوایم نگاه کنیم، در مورد گنج‌هایی که تو زندگی دنبالشونیم. اینکه ممکنه وسط راه بفهمیم دنبال چیز اشتباهی بودیم ولی بعد ببینیم خود اون مسیر چیزای دیگه‌ای بهمون داده. فیلم قشنگی بود هرچند ناراحت‌کننده هم بود. و خب نسبت به داستانای معمول بیشتر فیلمای دیگه‌مون متفاوت بود. 

امسال خیلی در جریان حواشی جشنواره و فیلما نبودم. یه دونه خروج رو با همون دوستی که همیشه دیر میاد رفتیم دیدیم (این بار زود اومد استثنائا :دی) و خورشید رو هم خودم رفتم دیدم. این وسط یکی از بچه‌ها هی با دوستاش می‌رفت فیلما رو می‌دید، خیلیا رم نصفه شب می‌رفت و من بهش حسودیم می‌شد :دی بگذریم، می‌خواستم بگم خیلی در جریان حواشی نبودم ولی دیشب دیدم انگار یه عده از اینایی که می‌گفتن جشنواره رو تحریم می‌کنیم، فقط اختتامیه رو نیومده بودن :) از اونور صدا سیما هم بود با سانسور کردناش. (جدی دیگه وقتشه با این تلویزیون اینترنتیا ارتباط برقرار کنم!) خلاصه که بعد از اختتامیه نشستم یه تیکه‌هایی از مراسم اسکارو دیدم بشوره ببره :)) البته که اسکار هم کم سیاسی نیست. کلا چیز رو اعصابیه که هر چیز پر طرفداری تو دنیا آلوده به سیاست می‌شه. سینما، فوتبال، همه چی. بگذریم بازم! از فیلمای امسال اسکار هم فقط جوکر رو دیده بودم و خسته نباشم واقعا :)) صحبتای واکین فینیکس بعد از گرفتن اسکار رو دو بار دیدم، دوست داشتم حرفاشو :(

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، امروز بالاخره به یکی پیام دادم ببینم هنوز می‌شه تو گروهشون باشم یا نه. اینکه دیر پیام دادم دلایل مختلفی داشت که باعث می‌شد هی شک کنم و بیخیال بشم. ولی واقعیت اینه که خیلی وقتا همینطورم، می‌دونم هر چی دیرتر مثلا یه سوالو بپرسم احتمال اینکه جواب مطلوب بگیرم کمتره یا مثلا احتمال شنیدن حرفی که نمی‌خوام بشنوم بیشتر می‌شه ولی بازم لفتش میدم. خلاصه بالاخره که پرسیدم و طرف گفت با بقیه بچه‌ها صحبت می‌کنه و خبر میده. (از ظهر رفته که صحبت کنه :( )

فردا هم یه امتحان زبانی دارم که یه کم براش خونده بودم، ولی تازه یه سری نمونه سوال به دستم رسیده و فهمیده‌م کلا با چیزی که فکر می‌کردم فرق داره. برا همین بستم گذاشتمش کنار کلا :دی با توکل به خدا و اتکا به دانسته‌های قبلی می‌ریم ببینیم چی می‌شه!

این دو مورد به علاوه‌ی دو تا کار دیگه مسیرایی‌ان که جدیدا دارم امتحان می‌کنم ببینم چی پیش میاد. جالبه که زیادم به هیچ‌کدوم امید ندارم (مثل امتحان دیگه‌ای که ماه پیش دادم و قبول نشدم) ولی دوست دارم ببینم تو هر کدوم تا کجا می‌تونم برم جلو. جوری‌ان که هر کدوم اگه یه مرحله‌شون انجام بشه مجبورم برا قدم بعد به یه ترسی غلبه کنم! برا همین فکر کنم در نهایت چیز بدی نشه. ینی اگه به خود اون هدفا هم نرسم، احتمالا تو مسیرش می‌تونم چیزای خوبی به دست بیارم. همون قضیه‌ی گنج و این داستانا :)

* عنوان، جمله‌ایه که واکین فینیکس تو اون ویدیو که لینک کردم از قول مرحوم (!)‌ برادرش گفت. می‌خواستم عوضش کنم یه چیزی بذارم که به طور صریح توش "مسیر" داشته باشه، اما حس کردم همین بهتره :)

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب