۰) چند هفته‌س که هر روز ده دقیقه‌ای با خودم حرف می‌زنم و یه سری چیزا رو به خودم یادآوری می‌کنم. با تو فکر رفتنا و day dreaming های معمول یا وقتایی که ناخودآگاه با خودم حرف می‌زنم فرق داره. این آگاهانه‌س؛ می‌گم خب، الان وقتیه که به خودِ خودم اختصاص داره. هدف‌هامو یادآوری می‌کنم، توانایی‌ها و علاقه‌هامو. به خودم می‌گم اولین نشانه‌ی عزت نفس داشتن اینه که به برنامه و قول و قراری که با خودم گذاشتم عمل کنم. حتی اگه هیچ‌کس پیگیر کارم نباشه، ولی من ارزش اینو دارم که خودم به قرار با خودم متعهد بمونم. گاهی فکر می‌کنم چه چیزی امروز باعث کلافگی یا عصبانیت یا خوشحالیم شده. به این هیجان‌ها و منشأشون فکر می‌کنم. گاهی قدم‌های کوچیک روزانه‌م رو مرور می‌کنم که برام یادآوری بشه تو مسیر درستی‌ام، حتی اگه این مسیر دستاورد فوری برام نداشته باشه. بعضی روزها حرفای تکراری به خودم می‌زنم و بعضی روزا چیزای جدید پیش میان. مهم نیست، مهم نفس این کاره که یه زمانی رو مشخص به اینجور فکرها اختصاص بدم. (ایده‌ش رو هم از حرفای چند نفر یاد گرفتم که شاید بعدا قضیه‌شو بنویسم).

۱) امروز به استرس‌های پارسال این موقع‌ها فکر می‌کردم: زمانی که نتونسته بودم پایان‌نامه رو جمع کنم و نگران بودم می‌شه ترم بعدی رو تمدید کرد یا نه. حالا دوستم تو شرایط مشابهیه و ازم کمک خواسته. از یه طرف می‌خوام کمکش کنم چون خودم تو این شرایط بودم و این تجربه رو هم داشتم که تقریبا هیچ‌کسی نبوده ازش کمک بگیرم. از طرف دیگه می‌ترسم که نتونم.

چیزی که توش ازم کمک می‌خواد همون مبحثیه که سال‌ها فکر می‌کردم بهش علاقه دارم و بلدمش، ولی سر پایان‌نامه‌ی خودم فهمیدم اونقدرا هم توش خوب نیستم: کنترل! و در نهایت چون بخش آخر کارم هم می‌شد، وقت هم براش کم آوردم و سرسری جمعش کردم. تو جلسه‌ی دفاع بهم گفتن باید تو اصلاحات پایان‌نامه‌ت این یه مورد رو کامل کنی و چه می‌دونم، نمودارهاشو درست کنی. الان داره می‌شه شیش ماه که از دفاعم می‌گذره و هر بار به زور می‌رم سراغ کار روی این قسمت و مورچه‌وار پیش می‌رم. ضربه‌ی آخر یکی دو هفته پیش وارد شد: سنسور نسبتا گرونی که اون موقع با بدبختی پیداش کرده بودم دیگه داده‌های درستی بهم نمی‌داد (با اون رفتاری که من باهاش داشتم هیچ بعیدم نیست سوخته باشه). نتونستم داده‌ی جدید بگیرم و به این نتیجه رسیدم که احتمالا باید همون داده‌های قبلی رو دستکاری کنم. (داده‌سازی؟ چه خفتی! لابد بعدش مقاله هم می‌خوام بدم!)

حالا چه کمکی کنم به دوستم وقتی تازه به احتمال زیاد اونم با سنسور مشابهی می‌خواد کار بکنه؟ نمی‌تونم با خودم کنار بیام؛ آیا واقعا این مبحث چیزیه که توهم می‌زدم توش خوبم چون کم کارِ عملی کرده بودم؟ یا صرفا به خاطر تجربه‌ی کمم بود و اگه زمان بیشتر و بدون استرسی داشته باشم می‌تونم کار باکیفیت‌تری انجام بدم؟ این موقعیت تکرار شده که چی رو یاد بگیرم؛ تلاش هوشمندانه‌تر، یا رها کردن؟

۲) تو یه نوبت از همین فکر کردن‌های روزانه، یه جرقه تو ذهنم زده شد: تو این پروژه‌هایی که الان دستمه، کم با آدما در ارتباطم. کم باهاشون حرف می‌زنم، خواسته‌هام رو مطرح می‌کنم، گزارش می‌دم یا ازشون کمک می‌گیرم.

از اون چیزاس که انگار وقتی خودتو غرق در کارت کردی متوجهش نمی‌شی. غر می‌زنی که چرا از فلانی خبری نشد، چرا نمی‌تونم درست ددلاین بذارم و از این چیزا. ولی بعد که دو قدم میای عقب، می‌بینی چهار تا پروژه (یا کار عقب‌افتاده) دستته و پیش نمی‌رن چون فقط برای یکی‌شون باید هر هفته چیزی بفرستی و بابتش بهت پول می‌دن. فقط برای همین یکی تعهد جدی داری. در نگاه اول آدم خوشش میاد برای خودش کار کنه و مرتب بهش گیر ندن و گزارش نخوان. ولی در بلندمدت مشکل‌ساز می‌شه.

این حرف زدنه برام سخته هنوز، بهش عادت ندارم. هنوز فکر می‌کنم باید کار به یه مرحله‌ی خوبی برسه بعد برم بگم تا اینجا انجامش دادم. ولی خوبه که متوجه قضیه شدم، چون این خودش دوباره ربط پیدا می‌کنه به عزت نفس. آیا اینقدر برای وقت و انرژیم ارزش قائل هستم که زور الکی نزنم برای کاری که از اولم می‌دونم تنهایی به نتیجه نمی‌رسه؟ اینقدر برای خودم ارزش قائل هستم که خواسته‌های منطقی‌م رو با کارفرمام مطرح کنم؟ و موارد مشابه.

۳) اشکالی نداره. خب نبودم زیاد تو این فضا، به هر دلیلی. حالا که هستم باید ظرفیتش رو تو خودم ایجاد کنم که یاد بگیرم. باید از خر شیطونی که می‌گه خودت می‌تونی همه چی رو تنهایی جلو ببری بیام پایین! باید عادت‌های ذهنیم رو اصلاح کنم. با قدم‌های کوچیک شروع کنم کارایی که برام سختن رو انجام بدم. و هر روزم به خودم یادآوری کنم که امروز این قدم کوچیک رو برداشتم، مثل دیروز، و فردا هم یه قدم دیگه. ممکنه یه شبه همه چی عوض نشه، ولی مهم تو مسیر بودنه. هرچی نباشه، داری عادت‌هایی رو عوض می‌کنی که معلوم نیست چقدر تو مغزت ریشه دوونده‌ن. ولی تو از پسش برمیای و کم‌کم آسون‌تر می‌شه، بهت قول می‌دم.