۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ‌ها» ثبت شده است

آخرین پست ۹۸

سلام

گرچه این روزا از سحرخیزی فاصله گرفتم، هفته‌ی پیش یه روز صبح رفتم پشت بوم که طلوعو ببینم (از پشت پنجره خیلی چیزی پیدا نبود)! عجیبه ولی خب دلم تنگ شده بود. چند باری هم که کار پیش اومد و رفتم بیرون، دیدم هوا اینقدر خوبه که آدم گریه‌ش می‌گیره از اینکه تو این هوای خوب بهاری نمی‌تونه درست حسابی بره قدم بزنه. من زیاد اسفند رو دوست ندارم ولی روزای آخرش همیشه روزای قشنگیه. مثلا دیدین درختا شکوفه دادن؟ ^_^

ولی از این خوشحالم که مجبور نشدم برم خرید عید کنم! هرچند از خرید کردن بدم نمیاد و واقعا یه چیزی هم لازم داشتم.

ما تو دو تا شهر فامیل داریم و هر سال عید میریم پیش‌شون. الان هر دو بابابزرگم تو هر کدوم از این دو شهر کسالت دارن. برا همین خونواده اول می‌گفتن منطقی نیست بریم و ممکنه ندونسته ویروس ببریم، ولی از طرفی دلشون می‌خواست سر بزنن چون کسی زیاد نیست کمک‌شون. یعنی به هر حال مسافرت تفریحی نمی‌خواستیم بریم و شاید ضروری هم بود تا حدی، ولی نمی‌دونم باز.

به هر صورت الان از شهر ۱ دارم براتون پست می‌ذارم و اینجا داریم قرنطینه رو ادامه می‌دیم! تنها موفقیت این بود که به جای ده دوازده ساعت با ماشین تو راه بودن، با هواپیما اومدیم. منم که از قبل اومدن یه کم حالت سرماخوردگی داشتم الان کاملا سرما خورده‌م :) پارسالم ۲۹ اسفند سرما خورده بودم، نمی‌دونم این چه حکمتیه :))

پارسال یادمه دم تحویل سال حالم گرفته بود از یه چیزایی، و پیش خودم گفتم کاش می‌شد تحویل سال بعدی یه جای دیگه باشم، جهت تنوع بعد از این همه سال. امسال نه تنها همون جام، بلکه همون جام :/

یه چیز غمگینی که تو وست‌ورلد (حداقل تو فصل اولش) دیدم [خطر اسپویل!] این بود که بعضی شخصیت‌های میزبان فکر می‌کردن از loop طراحی‌شده‌شون اومدن بیرون و دیگه دارن راه خودشون رو میرن و تصمیمات خودشون رو می‌گیرن، در حالی که فقط افتاده بودن تو یه loop دیگه انگار. البته فعلا خیلی تمایل ندارم از این موضوع جبر رو برداشت کنم. بیشتر دارم به این فکر می‌کنم که ببینم خودم چقد توی loop هستم، چقدر از کارایی که می‌کنم و تصمیم‌هام واقعا خواست خودمه.

Humans fancy that there's something special about the way we perceive the world, and yet we live in loops as tight and as closed as the hosts do, seldom questioning our choices, content for the most part to be told what to do next. No my friend, you're not missing anything at all.

Westworld - Season 1, Episode 8

(تازه فصل اولو تموم کردم و یه خورده گیجم هنوز. اون همه فلسفه و حرف در مورد آگاهی و خاطرات و غیره که می‌شه به زندگی انسان تعمیمش داد، اون همه روایت تو زمان‌های مختلف... واقعا گیج‌کننده بود.)

دردانه تو یکی از پست‌های اخیرش پرسیده بود اگه بتونین برگردین یه نقطه از زندگی و اونجا از اول شروع کنین، کجا برمی‌گردین؟ اون موقع فکر کردم من برمی‌گردم به سال ۹۶، حتی اواخر ۹۵. چند تا باگ مهم از خودم سراغ داشتم تو اون یه سال و چند ماه. چند روز پیش که داشتم تو گالریم می‌گشتم، رسیدم به عکسای اون سال. از اونجایی که من خیلی از همه چی عکس می‌گیرم عکسا قشنگ همه‌ی اتفاقا و خاطره‌ها رو نشونم میدن. دیدم ۹۶ از خیلی جهاتم سال خوبی بود. ینی درسته یه سری اشتباه رو کردم، ولی دیگه اون‌قدرم که اولش به ذهنم اومد سال گندی نبود! تجربه‌ی خوب هم داشتم.

امسالم همین بود. نمی‌دونم دلیلش چیه، ولی انگار ذهن آدما بیشتر تمایل داره ناراحتیا یادش بمونه. البته که امسال پر از تنش بود و اتفاقای بد کم نیفتاد. ولی وقتی داشتم تو عکسام می‌گشتم که یه ویدیوی مرور خاطرات ۹۸ درست کنم برا اینستام، دیدم کلی تجربه و لحظه‌های خوب داشتم که بی‌انصافیه وقتی حداقل به زندگی شخصی امسالم نگاه می‌کنم اونا رو نبینم.

چقد پراکنده حرف زدم، بگذریم.

ان شاء الله ۹۹ واقعا برا همه‌تون، خونواده‌هاتون، دوستاتون، و برا همه آدمای دنیا، پر از اتفاقای مثبت و حال خوب و سلامتی باشه.

سال نوتون پیشاپیش مبارک🌸

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۲۹ اسفند ۹۸

روز n ام قرنطینه :))

سلام :)

عیدتون مبارک❤ + روز پدر💐 + روز جهانی زن :دی

اونایی که تعطیلین، چه می‌کنید با تعطیلیا؟ امیدوارم شماها دیگه شمال نرفته باشید -ــ-

من وقتی یکی دو روز تعطیل می‌شه گاهی اینقدر می‌خوابم که از خودم بدم میاد! الان که دیگه هیچی :)) یاد اون روزهای نه چندان دور (شب‌ها در واقع!) بخیر که هفت و نیم هشت می‌رسیدم خونه و ده نشده می‌خوابیدم از شدت خستگی، و صبح قبل از زنگ ساعت بیدار می‌شدم.

چند روز پیش دیدم من که آخرش درست حسابی نمی‌شینم پای کارای اصلیم. پس اقلا یه کاری کنم خیلی هم به بطالت نگذره! در قدم اول برای اینکه از بی‌تحرکی کپک نزنم، شروع کردم به ورزش توی خونه. با محوریت پیلاتس عزیز (!) و کمی هم یوگا (تازه شروعش کردم). فعلا با چند تا کانال یوتیوب پیش میرم. خیلی سنگین و طولانی هم کار نمی‌کنم ولی بهتر از هیچیه.

در قدم بعدی برای اینکه بعدازظهرا اینقدر نخوابم (وقتایی که خونه‌م واقعا کار سختیه!) گفتم سعی کنم اون ساعت بشینم یه فیلم ببینم مثلا. و اینطوری شد که حس فیلم دیدن برگشت :) کارای دیگه‌م رو هم ریز ریز جلو می‌برم. ولی الان در اصل اومدم چند تا از فیلمایی که این مدت دیدم رو معرفی کنم دور هم باشیم :)

۱) سریال Strike (ممنون از هری بابت معرفیش)

همچنان در مقابل سریال دیدن یه کم مقاومت دارم! ولی اینو چند وقت پیش شروع کرده بودم و دو قسمتش مونده بود (سه فصلش تا حالا اومده که کلا هفت قسمته). سریال رو از روی مجموعه‌ی جدید جی. کی. رولینگ دارن می‌سازن که اونم تا حالا سه جلدش اومده. استرایک اسم شخصیت اصلیه که یه کارآگاه خصوصیه. پس اگه به فیلمای کارآگاهی و جنایی‌طور علاقه دارین پیشنهاد می‌شه.

۲) The Challenger Disaster (ممنون از چارلی بابت معرفیش)

دو تا فیلم به این اسم هست، یکی ساخت سال ۲۰۱۳ و اون یکی محصول ۲۰۱۹. دومی رو چند شب پیش تلویزیون نشون داد، اولی رم بعد از پست چارلی دانلود کرده بودم و اون موقع یادم رفته بود ببینم! هر دو درباره‌ی انفجار فضاپیمای چلنجرن (سال ۱۹۸۶) و هر کدوم از یه بعد روایتش می‌کنن. اولی بعد از ماجراس که یه تیم حقیقت‌یاب :دی تشکیل شده و ریچارد فاینمن هم جزوشونه، دومی قبل از اتفاقه و بحث و اختلاف‌هایی که بین تیم مهندسین پیش میومده رو روایت می‌کنه. نقطه تلاقی‌هاشون برام جالب بود! همچنین این دیالوگ از اون فیلمی که فاینمن داره:

General Kutyna: You're the only independent.

Feynman: I'm independent. I'm invincible!

G: Yeah... but check six.

F: What check six?

G: That's, um... That's a fighter pilot's expression. Six o'clock. The blind spot. Directly behind you.

۳) Looper

این یکی یه فیلم جناییه با چاشنی سفر در زمان. یه باندی هست که افرادی که می‌خواد بکشه رو می‌فرسته به سی سال قبل (زمان حال) که یه سری افراد (لوپر) اونا رو بکشن و جنازه‌ها برا خودشون دردسرساز نشه :)) ولی از اونجایی که نباید ارتباط این لوپر ها با باند فاش بشه، وقتی برسن به ۳۰ سال بعد خودشونم می‌فرستن عقب که کشته بشن :))) و اینطوری قرارداد خودِ جوون‌شون تموم می‌شه و می‌تونن راحت زندگی کنن تا ۳۰ سال بعد :)))) همین‌قدر پیچیده! و حالا این وسط یه داستانایی پیش میاد.

شبیه این تم سفر در زمان رو تو فیلم Predestination هم دیده بودم و با اینکه خیلی جزئیاتش یادم نمونده به نظرم اون باحال‌تر بود. (شاید چون اونو اول دیدم!)

۴) Terminal

اینو هم از تی‌وی دیدم. قشنگ بود هرچند فک کنم نیم‌ساعتی ازش زده بودن :دی همونه که تام هنکس بازی می‌کنه و چون وقتی می‌رسه آمریکا تو کشورش کودتا و پاسپورتش بی‌اعتبار شده، نه می‌تونه برگرده کشورش و نه می‌ذارن وارد خاک آمریکا بشه، و اینطوری چند ماه تو فرودگاه گیر میفته. (تام هنکس فیلم غیر قشنگ هم داره؟!)

۵) Flatland (ممنون از علی بابت معرفیش)

این یکی هم دو تا ورژن ازش موجوده و هر دو انیمیشنن. (من ورژن کوتاه‌ترو دیدم! [لینک دانلود]) از روی کتابی به همین اسم ساخته شده که به شدت موضوعش برام جذابه و منتظرم تعطیلیا تموم شه برم از کتابخونه بگیرمش. (قبل‌تر هم درباره‌ش تو یه سایت دیگه خونده بودم و طبق معمول یادم رفته بود برم دنبالش :/) خیلی کلی بخوام بگم در مورد یه موجود دو بعدیه که توی یه فضای دو بعدی زندگی می‌کنه و حالا داره با یه موجود سه بعدی آشنا می‌شه و ما طرز مواجهه‌ش با این قضیه رو می‌بینیم. ولی خب خیلی حرف پشت این داستان هست. پیشنهاد میدم پست معرفی لینک‌شده رو یه نگاه بندازین :)

جایی از فیلم که [مقطعی از] مربعِ دو بعدی وارد دنیای یک بعدیِ یه خط شده!

۶) Mr. Jones

این فیلم داستان (واقعی) روزنامه‌نگاری به اسم گرت جونزه که تو حدود سال ۱۹۳۳ (سال‌های بین دو تا جنگ جهانی) میره به اوکراین. اونجا قحطی شدیدی که ظاهرا استالین باعثش بوده و مخفی نگه داشته شده بوده رو می‌بینه و درباره‌ش می‌نویسه. جالبه که توی فیلم جورج اورول هم هست و داره کتاب قلعه‌ی حیوانات رو می‌نویسه! (ظاهرا بعدا با الهام گرفتن از این قضیه کتابو نوشته).

George Orwell: The world is being invaded by monsters... but I suppose you don't want to hear about that. I could be writing romantic novels... novels people actually want to read, and maybe in a different age I would.

But if I tell the story of the monsters through talking farm animals... maybe then you will listen, then you will understand. The future is at stake so, please read carefully, between the lines.

۷) Knives Out

این یکی یه فیلم کمدی – پلیسیه که دوبله‌ش رو از سایت نماوا گذاشتیم و با خونواده دیدیم! فیلم با مرگ پیرمردی فردای جشن تولد ۸۵ سالگیش شروع می‌شه و با اومدن پلیس و بازجویی از اعضای خانواده ما هم درگیر این می‌شیم که بفهمیم واقعا چطور مرده بوده. موقعی که پلیس داره از اینا سوال می‌کنه ما اول فکرشون (که حقیقت داره) رو می‌بینیم، بعد نشون میده که چه جوابی می‌دن. برا همین همون وسطای فیلم آدم فکر می‌کنه جوابو فهمیده، ولی آخرش می‌فهمه در اشتباه بوده :)) هرچند کشف معماش برای من خیلی هیجان‌انگیز نبود. ینی انتظار یه چیز هیجان‌انگیز داشتم ولی بیشتر غم‌انگیز بود.

راستی، خیلی تصادفی فهمیدم کارگردان این فیلم و فیلم Looper یه نفرن :))

اگه هر کدوم از اینا رو دیدین خوشحال می‌شم نظرتونو درباره‌ش بخونم :)

پ.ن. کسی ایده‌ای داره چرا من فقط “تو این قالب و در مرورگر کروم” نمی‌تونم پلیر آهنگایی که گذاشتم رو ببینم؟ :/ تو پیش‌نمایش قالبای دیگه با کروم می‌بینم، تو همین قالب با فایرفاکس هم می‌بینم! نمی‌دونم کَشی چیزی باید پاک کنم مثلا؟

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۸ اسفند ۹۸

ناراحت، گیج، خسته

عجب :| منو باش اون همه دفاع کردم (البته بیشتر تو دل خودم :/ )، گفتم اینا بازی رسانه‌هاس، اینی که میگین منطقی نیست. خودمونیم، حتی الانشم به نظرم منطقی نیست این اتفاق :/

از پنجشنبه شب اینستا نرفتم چون دیدم به غیر از تحلیلای اینوری و اونوری، خودِ تکرار شدن خبرها اذیتم می‌کنه. خودمو تا جای ممکن از اخبار دور نگه داشتم که بتونم تمرکز کنم درس بخونم. امروز صبح که رسیدم دانشگاه تو گوشیم خبرو دیدم. (چرا همه‌ی اخبار صبح میاد؟!) نمی‌دونم چطور خودمو جمع کردم ولی باید می‌رفتم کتابخونه‌ای جایی، که آدم آشنا نبینم و بتونم حداقل اون چیزای مهمی که مونده بود رو تموم کنم. خب البته می‌دونم امتحان من این وسط کوچکترین اهمیتی نداره. حتی برا خودمم نداشت از یه جا به بعد.

امروز دو تا تیکه شنیدم از دو نفر؛ ۱: حالا باز عکس قاسم سلیمانی بذار رو پروفایلت. ۲: دیگه لطف کن استوری نذار. (تو هفته‌ای که گذشت دو تا استوری گذاشتم کلا، یکی بعد از خبر شهادت سردار سلیمانی، یکی هم بعد از شرکت تو مراسم تشییع.) تو شرایطی نبودم که بخوام بحث کنم. بهشون نگفتم چرا همه چی رو قاطی می‌کنید، یا اینکه به نظر من ناراحت بودن بابت هر دو موضوع مغایرتی نداره.

هنوزم مشکلی نمی‌بینم تو این که هم هفته‌ی پیش تشییع رو رفتم، هم امروز عصر تو جمع دانشجوهای عزادار و معترضی بودم که شمع روشن کردن. (ولی ببخشید اگه از نظر شما اینا با هم مغایرن.)

ناراحتیم از اینه که حس می‌کردم شاید یه ذره داشت یه همبستگی کوچیکی شکل می‌گرفت که یهو خودمون خرابش زدیم. نمی‌دونم دیگه چی میشه. دیگه واقعا نمی‌کشم. می‌دونم اینم اهمیتی نداره، احساس آدمی که در عین اینکه به خیلی چیزا انتقاد داشت، یه چیزایی رو هم باور داشت، محترم بودن براش و دفاع می‌کرد ازشون، و حالا دیگه واقعا نمی‌دونه چی درسته چی غلط.

شاید بهتر باشه یه مدت سکوت کنه این آدم.

پ.ن. اون دیالوگی که تو چرنوبیل می‌گفتن: ?What is the cost of lies، خیلی به درد این روزای ما می‌خوره.

  • فاطمه
  • شنبه ۲۱ دی ۹۸

مشتری‌مداری!

سلام

دیروز با دو تا از دوستان رفته بودیم دریاچه چیتگر به نیت دوچرخه‌سواری. ولی ساعت شلوغی بود و دوچرخه به تعداد ما نمونده بود براش. فقط من جهت افزایش اطلاعات عمومی خودم از آقاهه پرسیدم: صبحا از چه ساعتی دوچرخه کرایه می‌دین؟

- معلوم نیست.

+ چی؟

- معلوم نیست، مثلا ممکنه یه روز از شیش باشیم.

+ آهان، دِلیه؟ :|

- بله :) [سرشو آورد بالا و دقیقا یکی از همین لبخندهای بدتر از صد تا فحش تحویلم داد!]

+ خب معمولا از چه ساعتی میاین؟ [حالا منم گیر داده بودم]

- معمولا از ده.

+ خب جونت درمیومد اینو از اول بگی؟ :| [اینو طبیعتا توی دلم گفتم!]

عوضش رفتیم چرخ و فلک سوار شدیم! بعدم رفتیم اون قسمت ساحل‌مانندش و ادامه‌ی غروب خوشگل رو اونجا دیدیم. همه‌مون خیلی وقت بود شمال یا کنار هیچ رودخونه و دریایی نرفته بودیم و اینجا با وجود مصنوعی بودنش حس خوبی داشت.

صبح‌ها و دم غروب‌های پاییز رو دوست دارم. حتی اون چند دقیقه‌ای که تو ایستگاه مترو منتظر بودم و ترکیب نسیم خنک و گرمای بعدازظهر خواب‌آلودم کرده بودن، دلچسب بود!

چند روز پیشم تو دانشگاه با خودم فکر می‌کردم آیا رَواست که تو همچین هوایی خودمونو حبس می‌کنیم تو ساختمون؟ بعد وقتی که خواستیم کمی استراحت کنیم دوستامو بردم بیرون هوا بخوریم یه کم ^_^

نمی‌دونم چطور بعضیا می‌تونن پاییزو دوست نداشته باشن :))

پ.ن. جهت هدر نرفتن کدهای تخفیفی که اسنپ برام فرستاده، اسنپ گرفته بودم. زده بود رادیو ورزش و یکی که داشت از یه همایشی گزارش می‌داد، می‌خواست در مورد زمان برگزاریش یه چیزی بگه و از عبارت «نزدیک ایام مبارک اربعین» استفاده کرد! قبلا مبارک رو برا عیدا نمی‌گفتن؟ خب بلد نیستین مجبورین قلمبه سلمبه حرف بزنین؟ :) [از همون لبخنداس!]

+ از مامانم اصرار که همون یکی دو ماه پیش بهم گفته خاله‌م بارداره و از من انکار! آخه چیز به این مهمی رو اگه گفته بود که یادم نمی‌رفت :/ مشکل اینجاس که حدود یه سال پیش هم که فهمیدم دوستم قراره با همکلاسی‌مون ازدواج کنه، وقتی گفتم چرا زودتر بهم نگفت بودی، گفت که خیلی وقت پیش بهت گفته بودم! و من اصلا یادم نمی‌اومد. حالا نمی‌دونم واقعا مشکل از حافظه‌ی منه؟ آخه این چیزا رو که آدم دیگه یادش می‌مونه اگه بهش بگن :/

  • فاطمه
  • شنبه ۲۷ مهر ۹۸

جنایات نامحسوس

اگر کتاب جنایات نامحسوس رو نخونده بودم، از دیدن فیلم The Oxford Murders که براساس این کتاب ساخته شده حسابی کیف می‌کردم، ولی خب، کتابو خونده‌م و لذت اصلی رو همون موقع برده‌م! [اولین بار تو این پست کمی ازش گفتم.]

اول یه ذره از کلیت داستان بگم: دو تا ریاضی‌دان -یه پروفسور و یه دانشجو- درگیر پرونده‌ی یک سری قتل زنجیره‌ای میشن که به نظر میاد قاتل هم یا ریاضی‌دانه یا می‌خواد با اینا بازی کنه. از اونجایی که نویسنده خودش دکترای منطق ریاضی داره، این بین به یه سری مفاهیم و نظریه‌های ریاضی و فلسفی و تاریخی هم اشاره میشه (تو پاراگراف دومی که آخر پست گذاشتم این موضوع کاملا مشهوده!) که خب من کنجکاو می‌شدم و درباره‌ی بعضیاشون سرچ می‌کردم که بهتر بفهمم. ولی می‌شه ازشون رد شد و تو فهم داستان مشکلی ایجاد نمی‌کنه. بعضی جاها جزئیاتی مطرح می‌شه که به نظر بی‌اهمیت می‌رسن، ولی نویسنده جلوتر خیلی قشنگ برمی‌گرده بهشون. و خلاصه تا آخرِ کتاب خواننده هی داره حدس می‌زنه قاتل کیه. (بماند که پدر من اول رفته بود چند صفحه‌ی آخر کتابو خونده بود :/ )

من کتابشو خیلی دوست داشتم. به غیر از معمایی بودنش، باعث شد بیشتر به مباحث تاریخ ریاضی علاقمند بشم و وقتی چند روز بعد از تموم کردنش، کتاب جامعه‌شناسی اثبات ریاضی رو روی میز یکی از بچه‌ها دیدم توجهم جلب شد و ازش قرض گرفتم، که ایشالا درباره‌ی اونم خواهم نوشت.

اسکرین‌شات گرفته شده از فیلم، توسط من! - چون که عاشق این‌جور پله‌هام :دی

اما از نظر من فیلمش به خوبی کتاب نبود. یعنی اصولا خیلی کم پیش میاد از فیلمی که از روی کتابی ساخته بشه خوشم بیاد! خب اینجا هم یه سری جزئیات متفاوت بود، گرچه تو اصل ماجرا تغییری داده نشده بود و معماها و نظریه‌ها هم قشنگ بیان شده بودن. ولی یه جاهایی کمی اذیت می‌کرد. حالا جدا از اینکه بیشتر از چیزی که از کتاب برداشت می‌شد صحنه داشت (حتی با اینکه بعضی جاهای کتابو می‌شد حدس زد سانسور شده!)، بعضی از شخصیت‌ها رو بیشتر از چیزی که موقع خوندن کتاب تصور می‌کردم دیوانه نشون می‌داد و این یه کم آزاردهنده بودش.

اگه هم به کتابای معمایی و هم به ریاضیات علاقه دارین، خوندن کتاب رو بهتون پیشنهاد می‌کنم. دیگه بعدش فیلمو هم ندیدین خیلی مهم نیست :))

تو ادامه‌ی مطلب یه چند تا پاراگراف و دیالوگ منتخب از هر دو می‌ذارم، هرچند قسمتای دوست‌داشتنیم از کتاب خیلی بیشتر از این بودن.

  • فاطمه
  • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

1:23:45 *

Legasov: What is the cost of lies? It's not that we'll mistake them for the truth. The real danger is that if we hear enough lies, then we no longer recognize the truth at all.

🎥: Chernobyl

بالاخره تموم شد (خوبه کلا ۵ قسمت بود)! نمی‌خوام داستانش رو تعریف کنم یا حرف تکراری بزنم چون این روزا همه دارن ازش میگن. فقط در این حد که: فیلمی که براساس یه داستان ترسناکِ واقعی ساخته شده باشه، از هر فیلم ترسناکی ترسناک‌تره! لحظه‌هایی بود که صدای نفس نفس زدن شخصیت‌ها کاملا اون حس ترس رو القا می‌کرد (مثل سکانسی که چند تا داوطلب رفته بودن مخازن آب رو تخیله کنن، یا اونجایی که یه عده می‌رفتن روی سقف که سنگ‌ها رو بریزن پایین). ولی علیرغم این حس ترس و ناراحتی و حرص خوردن بابت اون وقایع، سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌ها، و همین‌طور بعضی صحنه‌های خشن (مثلا اون حجم از نشون دادن زخم و سوختگی‌ها)، نمی‌تونستم ادامه ندم. چون (علاوه بر خوش‌ساخت بودنش) براساس واقعیت بود؛ حادثه‌ی انفجار هسته‌ای نیروگاه چرنوبیل، که کم ازش شنیده بودم و کنجکاو بودم بیشتر بدونم. (بماند که اصرار داشتم صحبتای علمی‌شون درباره‌ی نیروگاه و راکتور و غیره رو هم بفهمم حتما!)

اگه هنوز ندیدین (و روحیه‌تون هم زیاد حساس نیست!) پیشنهادش می‌کنم.

* عنوان پست، زمان انفجار بوده! پست رو هم گذاشتم روی انتشار در آینده که همون ساعت منتشر بشه! :دی (عجیب نیست که انگار دنباله‌ی اعداد یک تا پنج هست؟! نشون میده که کار خودشونه :دی) ضمنا یه کتاب هم با همین عنوان (حدودا!) در مورد حادثه‌ی چرنوبیل نوشته شده. و حالا که بحث کتاب شد، صداهایی از چرنوبیل هم هست که انگار معروف‌تره و به فارسی هم ترجمه شده.

پ.ن.

Legasov: I'm not good at this, Boris. The lying.

Shcherbina: Have you ever spent time with miners?

Legasov: No.

Shcherbina: My advice: tell the truth. These men work in the dark. They see everything.

پ.ن۲. داشتم فکر می‌کردم که آدم دلش می‌خواد بره ببینه اونجا رو، سرچ کردم و دیدم چند سالیه که دیدن تشعشعات کمتر شده و تور گذاشتن براش! باورش سخته :/

  • فاطمه
  • جمعه ۱۷ خرداد ۹۸

به یاد بیاور!

۱) میان‌ترم امروز رو تو شیش هفت ساعت بستم کلا، یه بخشش رو دیشب از طرفای یازده تا سه و نیم، بقیه‌شم صبح تا ظهر تو دانشگاه. دیشب موقع درس خوندن اومدم برا خودم شیرکاکائو درست کنم، قهوه ریختم اشتباهی :| نمی‌دونم چرا تا وقتی شیر نریخته بودم روش بوی کاکائو می‌داد :| بار دوم بود این اشتباهو می‌کردم و فکر کنم دارم حس بویاییم رو از دست می‌دم!

+ به هر حال به نظر می‌رسه قهوه تاثیرشو گذاشت. حتی صبح تو دانشگاه خوابم نمی‌برد :/

‌‌

۲) مهناز تو این پستش چند تا مینی‌سریال کره‌ای معرفی کرده. از موضوع یکی‌شون خوشم اومد و رفتم دیدمش؛ سریال Nightmare Teacher. داستان تو یه دبیرستان می‌گذره که یه تعداد از بچه‌ها برا رسیدن به چیزی که خیلی می‌خوان (زیبایی، توجه، نمره، قدرت،...) با معلم جدیدشون یه‌جور قرار داد می‌بندن و بعد میفتن تو مسیری که دیگه نمی‌شه ازش بیرون اومد... سریال جذاب و مرموزی بود به جز قسمت آخرش که خیلی الکی تموم شد :|

+ تو یه قسمتش معلمه به یه پسره یه نوشیدنی می‌داد که حافظه‌شو قوی کنه، ولی عوارضش این بود که خاطراتش محو می‌شدن. جالبه که پسره عقلش رسیده بود و چیزای مهمو روی دستش می‌نوشت، مثلا اسم دوستاش رو یا اینکه دفتر معلمه کجاس! یاد فیلم ممنتو افتادم، صد ساله می‌خوام دوباره ببینمش :/

‌‌

۳) از افتخاراتم اینه که نه تنها این آهنگ جنتلمن رو یه بارم گوش ندادم، بلکه حتی ویدیو‌های پخش شده ازش رو هم ندیدم!

+ هنوز بعضی از آهنگای ساسی مانکن که آخرین بار هفت هشت سال پیش گوش دادم، کامل از ذهنم پاک نشدن. مثلا هر وقت یکی میگه داره بارون میاد، میگم چقد بهت میاد وای چه بلایی تو کاپشن :/ :| -ــ- [اموجی کوباندن بر سر]

۴) چند شب پیش یه خواب می‌دیدم، وسطش به خودم می‌گفتم کاش خواب باشه. بعد یهو جمله‌ای که تو فیلم اینسپشن می‌گفت یادم اومد؛ که اگه یادت نمیاد از کجا اومدی اینجایی که هستی و ماجرا چه‌جور شروع شده، یعنی خوابی. باورم نمی‌شد که بالاخره تو خواب این جمله یادم اومد!! هشتگ خرکیف! ^_^

+ یه جمله‌ی دیگه‌ش هم اینه که فقط وقتی بیدار میشی می‌فهمی چیزای عجیب و غیرمنطقی تو خوابت بوده. اینو البته خودم قبلا کشف کرده بودم! :دی فکر کنم یکی دو بارم پیش اومده که تو خواب متوجهش بشم.

+

Cobb: Well dreams, they feel real while we're in them, right? It's only when we wake up that we realize how things are actually strange. Let me ask you a question, you, you never really remember the beginning of a dream do you? You always wind up right in the middle of what's going on.

🎥: Inception

  • فاطمه
  • شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۸

برادران سیسترز

معمولا فیلم‌هایی که از رو کتابا ساخته می‌شن، شبیه کتابه درنمیان و خیلی وقتا به همین خاطر تو ذوق می‌زنن. ولی من امروز فیلم برادران سیسترز رو دیدم و ازش خوشم اومد. شاید چون دو سه سال پیش کتابشو خوندم و وقایعش خیلی یادم نمونده بود :)) یا شایدم چون واقعا قشنگ ساختنش.

فیلم وسترن‌طوره! و تو حدودای سال ۱۸۵۰ می‌گذره. دو تا برادرن (فامیلی‌شون سیسترزه!) که برا یکی کار می‌کنن و آدم می‌کشن و اینا. این بار دنبال یه آدمین که راهی برای به دست آوردن طلا پیدا کرده و کم‌کم خودشونم درگیر ماجرا می‌شن. دیگه خودتون برید ببینید (یا بخونید) که حرص و طمع آدمو به کجا می‌کشونه :) غیر از این قضیه‌ی طمع‌کاری نکته‌ی دیگه‌ش تغییریه که شخصیت‌ها در طول داستان پیدا می‌کنن. خلاصه که تهش قابلیت درآوردن اشک رو هم داره.

John Morris: I left my family out of hatred and that my father was the person I despised most in this world. I despised everything about him. I sincerely thought I had been freed of all that until tonight. Listening to you, what do I realize? That most of the things that I thought I'd been doing these past years, freely the opinions that I thought I had of my own volition were in fact dictated by my hatred towards that man. ...

 🎥: The Sisters Brothers

دیدن فیلم ترغیبم کرد که دوباره برم سراغ کتابش. ولی فعلا شصت تا کتاب مونده رو دستم و حتی دنیای سوفی رو هم که می‌خواستم از کتابخونه‌ی خاله‌م بیارم تهران، نیاوردم :( عوضش به شما پیشنهاد می‌کنم برید کتابشو بخونید یا فیلمش رو ببینید. :)

پ.ن. تازه جیک جیلنهال هم تو فیلم بازی می‌کنه (دیالوگ بالا از ایشونه!) و به نظرم اگه نقش چارلی سیسترز (سمت چپ توی عکس) رو هم به کریستین بیل می‌دادن دیگه عالی می‌شد :دی

پ.ن۲. کلی از کتابای خوبی که خوندم رو مدیون کتاب‌خونه‌ی خاله‌م هستم!

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸

The Post

Ben Bradley (Tom Hanks): We will lose! The country will lose! Nixon wins! Nixon wins this one, and the next one... and all the ones after that, because we were scared. Because the only way to assert the right to publish is to publish.

The Post (2017)

The Post

خب یه کمی هم فیلم معرفی کنیم!

دیروز The Post رو دیدم. (به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و با بازی تام هنکس و مریل استریپ، که از نامزدای اسکار پارسال بوده.) یه فیلم سیاسی تاریخیه در مورد ماجرای اوراق پنتاگون زمان ریاست جمهوری نیکسون. اسنادی که نشون می‌داده چهار تا از رئیس جمهورای آمریکا طی سال‌های جنگ ویتنام، درباره‌ی این جنگ به افکار عمومی دروغ می‌گفتن. حالا فیلم داستان اینه که این اسناد اول به دست روزنامه‌ی نیویورک تایمز و بعدش واشنگتن پست می‌رسه، و بعد از اینکه نیویورک تایمز چند صفحه از اینا رو چاپ کرده و تو خطر افتاده، حالا قراره ببینیم واشنگتن پست چه تصمیمی می‌گیره.

دوست داشتید ادامه‌‌شو هم بخونید. سعی کردم چیزی لو ندم!😉👇

  • فاطمه
  • يكشنبه ۲۵ شهریور ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب