سلام
گفتم جلوی کمالگراییم رو بگیرم که پست بلند و توضیح زیاد دوست داره! و بعد از مدتها یه معرفی کوتاه بذارم از کتابی که خوندم که حداقل بعدا یادم بیاد چی به چی بود.
«آوای رستاخیز» یه نمایشنامه از آرتور میلره. آرتور میلر رو من اولین بار با نمایشنامهی «مرگ فروشنده»ش شناختم که فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی با اقتباس ازش ساخته شده (البته اون رو نخوندهم). بهمن ماه تو نمایشگاه کتاب مجازی دنبال کتابای کمحجم بودم و تو نشر چترنگ که میگشتم، آوای رستاخیز به چشمم خورد.
داستانش تو یه کشور خیالی (انگار تو آمریکای جنوبی) میگذره که سالهاست درگیر جنگ داخلی بین گروههای مختلف و مخالفین دولته. رئیس جمهور کشور (ژنرال فلیکس باریوز) تونسته رهبر یکی از این گروههای انقلابی رو دستگیر کنه، اما معلوم میشه این آدم بین روستاییها و بعضی مردم تبدیل به یه قدیس شده و خدا (یا پسر خدا) میدوننش. حتی معجزاتی ازش دیده شده! فلیکس که تا حالاش هم کلی از مخالفینش رو اعدام کرده، این بار تصمیم میگیره این فردو به صلیب بکشه که حساب کار دست ملت بیاد. یه شبکه تلویزیونی آمریکایی هم برای حق فیلمبرداری از این رویداد کلی پول بهش پیشنهاد میده! داستان حول دستگیری این فرد (که ما هیچوقت نمیبینمش) و تلاش اطرافیان فلیکس برای منصرف کردنش میگذره. جالبتر خود اون فرد قدیسه که گاهی میخواد به صلیب کشیده بشه و گاهی نه!
چند تا از دیالوگهای نمایشنامه رو در ادامه میذارم:
هنری: این رضایت و پذیرش تو در قبال زندگی همیشه مایه حسادت من بوده فلیکس.
فلیکس: شاید زیادی کتاب میخوانی -زندگی پیچیده است اما خوب که دقت میکنی، قواعدش از دوران رومیها عوض نشده -قبل از آنکه پدرت را دربیاورند پدرشان را دربیاور.
فلیکس: باور کن هنری، در سیاست فقط یک قانون مقدس وجود دارد -هیچ کس هیچ چیز را درست و واضح به یاد نمیآورد.
استنلی: خب... اگر این کار را نکند، ممکن است مردم فکر کنند که او ناامیدشان کرده.
جِنین: واقعا که استنلی! تصمیم او برای تصلیب هیچ ربطی به ناامید کردن مردم ندارد!
استنلی: او درباره تغییر دنیا جدی است جنین، هر کاری که میکند، باید به تأثیر آن روی مردم فکر کند. اشکالش کجاست؟
جنین: اشکالش اینجاست که این کار او را به یک سیاستمدار عوضی دیگر تبدیل میکند! باید کاری را بکند که درست است، نه کاری که با آن تأیید مردم را بگیرد!
کاپیتان: اوه... وقتی که مردم از دولت نترسند توی دردسر میافتند. البته که اگر بتوانند هرچه میخواهند بگویند خیلی بهتر است. مثل آمریکا.
هنری: خب شنیدن این حرف از دهان پلیس باعث تعجب است.
کاپیتان: اوه، خیلی ساده است -اگر دردسرسازها اجازه حرف زدن داشته باشند، دستگیری آنها خیلی سادهتر میشود.
امیلی: هنری، تو که یک فیلسوف شیفته حقیقتی، بگو ببینم اگر نسل دیگری وجود داشت که میتوانستی به آن بپیوندی، با کمال میل از نسل بشر کنارهگیری نمیکردی؟
هنری: اوه، البته. اما از کجا مطمئن باشیم که آن از این یکی بهتر است؟
[صحنه تاریک میشود.]
[پست تمام میشود!]