سلام

دیروز جاتون خالی قم بودیم. اول رفتیم حرم بعد قرار بود جمع شیم خونه بابابزرگم اینا (این اونی نیست که عمل کرده). برای اولین بار تو این همه سال، به خونواده گفتم من می‌خوام یه کم بمونم حرم خودم میام بعدش. آخه بابام اینا این مدلین که زود زیارت می‌کنن میرن همیشه. چند بار اخیر می‌گفتم یه کم صبر کنین، این بار دیگه گفتم بذار برن با خیال راحت خودم زیارتمو بکنم. شلوغ بود ولی یه گوشه پیدا کرده بودم روبه‌روی ضریح ایستاده بودم که یه خانومه اومد شکلات داد بهم :) باحال بود، آدم حس می‌کنه خدا می‌خواد بگه فعلا اینو داشته باش که بدونی حواسم بهت هست :) نمی‌دونم من اینطوری دوست دارم فکر کنم. دعاگوی همگی هم بودم اگه قابل باشم.

البته فکر نکنید خیلی هم خالص بودم! راستش یه دلیل دیگه هم داشتم برا بیشتر موندن. یه نفر گفته بود عیدی می‌خواد و براش بدم امانت‌داری حرم تا بیاد بگیره. :| می‌خواستم این کارو خودم انجام بدم و بقیه علافم نشن. که البته امانت‌داری قبول نکرد و منم بی‌خیال شدم راه افتادم سمت خونه :/

 

خونه‌شون نزدیکه به حرم و خیلی وقتا هم شده پیاده بریم و بیایم، ولی هیچ‌وقت تنها نرفته بودم این راهو. فکر می‌کردم لوکیشن خونه رو روی گوگل مپ زدم قبلا، ولی نزده بودم :)) قبل از اینکه از بابا مامانم جدا شم ازشون اسم خیابونو پرسیده بودم، ولی موقع برگشتن با پدیده‌ی جالبی روبه‌رو شدم: خیابونای اون اطراف یه اسم رو نقشه داشتن، یه اسم بابام گفته بود، یه اسمم رو خود تابلوها بود :دی (حالا این که اغراقه ولی کم‌وبیش همین‌طوری گیج‌کننده بود!)

بعدم من مسیری رو که همیشه پیاده می‌رفتیم یه شکل اشتباهی یادم مونده بود و شک کرده بودم :)) سر یه تقاطع ایستاده بودم نقشه رو چک کنم، یه آقاهه اومد شربت بهم تعارف کرد. شربتو گرفتم و پرسیدم صفاییه کدومه الان؟ یه جهتی رو نشون داد گفت اینه. که من به خاطر همون ابهام توی ذهنم نفهمیدم خود خیابونو میگه یا می‌گه اینو بری می‌رسی :))

خلاصه همونو گرفتم رفتم و از اونور به مامانم گفتم لوکیشن بفرسته. کم‌کم شکل خیابون داشت برام آشنا می‌شد که یهو یه مرکز خرید جلوم سبز شد که دفعات قبل متوجهش نشده بودم. نمی‌دونستم کوچه رو رد کردم یا نه :/ باز رفتم تا رسیدم به یه کوچه‌ی آشناتر، ولی دوباره اسم کوچه با اون چیزی که تو ذهنم بود و رو نقشه بود نمی‌خوند =)) که دیگه اینجا لوکیشن برام فرستاده شد و دیدم آره ته همین کوچه‌س :دی

خلاصه که خوب شد یه بار این مسیرو خودم رفتم، لازم بود واقعا :/

 

 

پ.ن. عصر که برگشتیم تهران خونه یه فامیل دیگه‌مونم رفتیم :/ دیگه حوصله نداشتم ولی خوب شد رفتم. جمع اینا رو بیشتر دوست دارم. بچه کوچیکاشونم میان کلی حرف می‌زنن آدم حوصله‌ش سر نمی‌ره :))