۳۱ مطلب با موضوع «خواندنی، دیدنی، شنیدنی :: فیلم و سریال» ثبت شده است

به یاد بیاور!

۱) میان‌ترم امروز رو تو شیش هفت ساعت بستم کلا، یه بخشش رو دیشب از طرفای یازده تا سه و نیم، بقیه‌شم صبح تا ظهر تو دانشگاه. دیشب موقع درس خوندن اومدم برا خودم شیرکاکائو درست کنم، قهوه ریختم اشتباهی :| نمی‌دونم چرا تا وقتی شیر نریخته بودم روش بوی کاکائو می‌داد :| بار دوم بود این اشتباهو می‌کردم و فکر کنم دارم حس بویاییم رو از دست می‌دم!

+ به هر حال به نظر می‌رسه قهوه تاثیرشو گذاشت. حتی صبح تو دانشگاه خوابم نمی‌برد :/

‌‌

۲) مهناز تو این پستش چند تا مینی‌سریال کره‌ای معرفی کرده. از موضوع یکی‌شون خوشم اومد و رفتم دیدمش؛ سریال Nightmare Teacher. داستان تو یه دبیرستان می‌گذره که یه تعداد از بچه‌ها برا رسیدن به چیزی که خیلی می‌خوان (زیبایی، توجه، نمره، قدرت،...) با معلم جدیدشون یه‌جور قرار داد می‌بندن و بعد میفتن تو مسیری که دیگه نمی‌شه ازش بیرون اومد... سریال جذاب و مرموزی بود به جز قسمت آخرش که خیلی الکی تموم شد :|

+ تو یه قسمتش معلمه به یه پسره یه نوشیدنی می‌داد که حافظه‌شو قوی کنه، ولی عوارضش این بود که خاطراتش محو می‌شدن. جالبه که پسره عقلش رسیده بود و چیزای مهمو روی دستش می‌نوشت، مثلا اسم دوستاش رو یا اینکه دفتر معلمه کجاس! یاد فیلم ممنتو افتادم، صد ساله می‌خوام دوباره ببینمش :/

‌‌

۳) از افتخاراتم اینه که نه تنها این آهنگ جنتلمن رو یه بارم گوش ندادم، بلکه حتی ویدیو‌های پخش شده ازش رو هم ندیدم!

+ هنوز بعضی از آهنگای ساسی مانکن که آخرین بار هفت هشت سال پیش گوش دادم، کامل از ذهنم پاک نشدن. مثلا هر وقت یکی میگه داره بارون میاد، میگم چقد بهت میاد وای چه بلایی تو کاپشن :/ :| -ــ- [اموجی کوباندن بر سر]

۴) چند شب پیش یه خواب می‌دیدم، وسطش به خودم می‌گفتم کاش خواب باشه. بعد یهو جمله‌ای که تو فیلم اینسپشن می‌گفت یادم اومد؛ که اگه یادت نمیاد از کجا اومدی اینجایی که هستی و ماجرا چه‌جور شروع شده، یعنی خوابی. باورم نمی‌شد که بالاخره تو خواب این جمله یادم اومد!! هشتگ خرکیف! ^_^

+ یه جمله‌ی دیگه‌ش هم اینه که فقط وقتی بیدار میشی می‌فهمی چیزای عجیب و غیرمنطقی تو خوابت بوده. اینو البته خودم قبلا کشف کرده بودم! :دی فکر کنم یکی دو بارم پیش اومده که تو خواب متوجهش بشم.

+

Cobb: Well dreams, they feel real while we're in them, right? It's only when we wake up that we realize how things are actually strange. Let me ask you a question, you, you never really remember the beginning of a dream do you? You always wind up right in the middle of what's going on.

🎥: Inception

  • فاطمه
  • شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۸

هفته‌ی فرهنگی من!

تو هفته‌ی گذشته یه فیلم دیدم و یه تئاتر. نمایش صد در صد که دوباره داره روی صحنه میره و فیلم شبی که ماه کامل شد، که از خوبای جشنواره فجر ۹۷ بود! می‌خواستم تو دو تا پست جداگونه درباره‌شون بنویسم ولی مشترک بودن هوتن شکیبا بین‌شون (چقد خوبه این بشر آخه :)) ) بهانه‌ای شد که با هم بنویسم و خب یه مقدار طولانی شد :)

راستی در مورد فیلم، در صورتی که نمی‌دونید درباره‌ی چه اتفاقی ساخته شده، خطر اسپویل وجود داره!

  • فاطمه
  • جمعه ۲۰ ارديبهشت ۹۸

سیاه‌چاله

خب احتمالا این روزا همه‌تون درباره‌ی اولین عکسی که از یه سیاه‌چاله گرفته شده شنیدین. می‌خواستم یه کم در موردش بنویسم اما دیدم شروعش که کنم دیگه طولانی میشه و ممکنه از حوصله‌ی جمع خارج باشه. ضمنا منم اطلاعاتم خیلی زیاد نیست و هر چی بگم تو مطالب و ویدیو‌های دیگه پیدا میشه. پس فقط یه چیز میگم و رد میشم!

یه خانومی به اسم کیتی بومن تو این پروژه مشارکت داشته که اگه پیگیر این قضیه بوده باشین، عکسشو زیاد دیدین این روزا. ایشون الگوریتمی رو طراحی کرده که به کمکش تونستن از داده‌هایی که از تلسکوپ‌ها به دست آوردن به تصویر سیاه‌چاله برسن (که البته خود تهیه و پردازش داده‌ها هم کلی داستان داشته):

یه جا نوشته بود کیتی ۲۹ سالشه، و من به این فکر افتادم که من وقتی ۲۹ سالم بشه چه کار موثری انجام داده‌م. امروز ویدیوی سخنرانی تدِ کیتی رو دیدم که درباره‌ی نحوه‌ی کارشون توضیح می‌داد. ویدیو برای پاییز ۲۰۱۶ بود! خب منم طبیعتا انتظار نداشتم این پروژه تو چند هفته انجام شده باشه! (حتی توی ویدیوی پیج مجله‌ی نجوم، آقاهه انگار می‌گفت فقط انتقال داده‌ها از تلسکوپی که تو قطب جنوب بوده یه سال طول کشیده!) ولی انگار این برام یه تلنگر بود که عزیزم! اگه می‌خوای تو چند سال آینده یه کار موثر بکنی، از الان باید شروعش کنی!

یا اینطور بگم: کاری که الان شروعش کنی شاید طول بکشه نتیجه بده، ولی عجله نکن، بالاخره به اون چیزی که می‌خوای می‌رسی :)

پ.ن. یه عکس دیگه هم که این روزا زیاد دیده میشه، عکس مارگارت همیلتون در کنار کیتی بومنه. (مارگارت همیلتون مدیر تیم طراحی سیستم پرواز آپولو بوده که اولین انسان باهاش به ماه رفته.) خیلیا این عکسو برای معرفی زن‌هایی که تو این کارای بزرگ فضایی نقش داشتن گذاشتن. فیلم Hidden Figures هم چنین موضوعی داره و تصمیم داشتم هر وقت دیدمش بیام معرفیش کنم، ولی دیدم این پست مناسب‌تره براش. معرفی این فیلمو می‌تونید تو این پست وبلاگ چارلی بخونید. (اگه دیده بودمش بازم زیاده‌گویی نمی‌کردم و ارجاعتون می‌دادم به همون پست :) )

  • فاطمه
  • شنبه ۲۴ فروردين ۹۸

برادران سیسترز

معمولا فیلم‌هایی که از رو کتابا ساخته می‌شن، شبیه کتابه درنمیان و خیلی وقتا به همین خاطر تو ذوق می‌زنن. ولی من امروز فیلم برادران سیسترز رو دیدم و ازش خوشم اومد. شاید چون دو سه سال پیش کتابشو خوندم و وقایعش خیلی یادم نمونده بود :)) یا شایدم چون واقعا قشنگ ساختنش.

فیلم وسترن‌طوره! و تو حدودای سال ۱۸۵۰ می‌گذره. دو تا برادرن (فامیلی‌شون سیسترزه!) که برا یکی کار می‌کنن و آدم می‌کشن و اینا. این بار دنبال یه آدمین که راهی برای به دست آوردن طلا پیدا کرده و کم‌کم خودشونم درگیر ماجرا می‌شن. دیگه خودتون برید ببینید (یا بخونید) که حرص و طمع آدمو به کجا می‌کشونه :) غیر از این قضیه‌ی طمع‌کاری نکته‌ی دیگه‌ش تغییریه که شخصیت‌ها در طول داستان پیدا می‌کنن. خلاصه که تهش قابلیت درآوردن اشک رو هم داره.

John Morris: I left my family out of hatred and that my father was the person I despised most in this world. I despised everything about him. I sincerely thought I had been freed of all that until tonight. Listening to you, what do I realize? That most of the things that I thought I'd been doing these past years, freely the opinions that I thought I had of my own volition were in fact dictated by my hatred towards that man. ...

 🎥: The Sisters Brothers

دیدن فیلم ترغیبم کرد که دوباره برم سراغ کتابش. ولی فعلا شصت تا کتاب مونده رو دستم و حتی دنیای سوفی رو هم که می‌خواستم از کتابخونه‌ی خاله‌م بیارم تهران، نیاوردم :( عوضش به شما پیشنهاد می‌کنم برید کتابشو بخونید یا فیلمش رو ببینید. :)

پ.ن. تازه جیک جیلنهال هم تو فیلم بازی می‌کنه (دیالوگ بالا از ایشونه!) و به نظرم اگه نقش چارلی سیسترز (سمت چپ توی عکس) رو هم به کریستین بیل می‌دادن دیگه عالی می‌شد :دی

پ.ن۲. کلی از کتابای خوبی که خوندم رو مدیون کتاب‌خونه‌ی خاله‌م هستم!

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸

Show Must Go On

من موقعی که بچه‌ها در مورد فیلم Bohemian Rhapsody* حرف می‌زدن، به نظرم اومد تازه اسم گروه کویین رو شنیدم. بیا فرض کنیم از استوری یکی از فالورام نفهمیده بودم آخرین آهنگی که تو فیلم پخش می‌شه -آخر تیتراژ- چیه. اون‌طوری دیشب که می‌رسیدم آخر فیلم کلی ذوق می‌کردم که عه! این آهنگه رو که داشتمش، گوشش دادم قبلا! :) (آره من معمولا تا تهِ تیتراژِ فیلما رو می‌شینم می‌بینم!)

🎧 Queen - Show Must Go On

Inside my heart is breaking,
My make-up may be flaking,
But my smile, still, stays on!

[Full Lyrics]

* عاشق ترجمه‌ی سایتا از اسم فیلم شدم: "راپسودیِ بوهمی"! خب همونه که :|

  • فاطمه
  • جمعه ۱۰ اسفند ۹۷

مغازه‌ی خودکشی

مغازه‌ی خودکشیهر دو زن به عکس‌های روی دیوار که دانه‌دانه از سقف آویزان شده بودند، نگاه کردند.

مشتری پرسید: «چرا همه‌شون شکل سیبند؟»

«به یاد تورینگ. این مخترع به روش عجیبی خودکشی کرد. هفتم ژوئن ۱۹۵۴ اون یه سیب رو با محلول سیانور آغشته کرد و توی بشقاب کوچیکی گذاشتش. بعدش نشست و از روی اون نقاشی کشید و آخر سر هم سیب رو خورد.»

«چه‌قدر جالب!»

«می‌گن به همین خاطره که لوگوِ مکینتاش اپل شکل یه سیب گاز زده‌ست. اون همون سیب آلن تورینگه.»

مغازه‌ی خودکشی by Jean Teulé
My rating: 3 of 5 stars

این قسمت از کتاب مغازه‌ی خودکشی رو دوست داشتم چون منو یاد فیلم The Imitation Game انداخت. نه به خاطر موضوع فیلم و سرگذشت آلن تورینگ و نه حتی به خاطر بندیکت کامبربچ! :دی صرفا به این خاطر که هر وقت اطلاعاتی که از یه جا دارم از طریق یه کتاب یا یه فیلم دیگه کامل‌تر میشه حس خوبی بهم دست میده. (یادمه سپیدپوش هم یه بار به این موضوع اشاره کرده بود. آخر این پستش بود.)

مغازه‌ی خودکشی، راجع به آینده‌ایه که توش خیلی از مردم افسرده‌ن و می‌خوان خودکشی کنن. یه خونواده هم هست که تو مغازه‌شون لوازم خودکشی می‌فروشن! از انواع و اقسام سم‌ها بگیر تا طناب دار و سیب‌های آغشته به سیانور (که در این مورد از مشتری‌هاشون می‌خوان قبل از خوردن سیب یه نقاشی ازش براشون بکشن!) و خیلی چیزای دیگه. اما پسر کوچیک این خونواده برخلاف بقیه پر از امید و شور زندگیه و همه‌ش نیمه‌ی پر لیوان رو می‌بینه و سعی می‌کنه حال بقیه رو خوب کنه.

کتاب یه طنز تلخی داره تو حرف‌ها و رفتار آدماش. مثل این چند جا:

روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.»

یا: بر اعلان کوچکی روی شیشه‌ی پنجره‌ی در جلویی مغازه، این نوشته به چشم می‌خورد: «به علت عزاداری باز است.»

یا موقع تولد دخترشون که بهش میگن: «تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»

پایان داستان غیرقابل پیش‌بینیه و کمی هم عجیب؛ که اسپویل نمی‌کنم! :) البته انیمیشنش هم ساخته شده می‌تونید اونم ببینید. من هنوز ندیدمش، فرانسویه آخه. :))

پ.ن. فیلمه رو خیلی وقت پیش دیدم. یادم نمیاد آخرش به خودکشی تورینگ هم اشاره می‌کرد یا نه. کسی یادشه؟

  • فاطمه
  • يكشنبه ۷ بهمن ۹۷

به ذهنت استراحت بده.

امروز امتحان ریاضی پیشرفته داشتم. صبح که از خواب بلند شدم، وسط شستن صورتم یهو یه لامپ تو مغزم روشن شد و فهمیدم اشتباهم تو مسئله‌ای که دیروز کلی وقت صرفش کرده بودم ولی به جواب نرسیده بودم چی بوده. تو دانشگاه نشستم نوشتمش و حل شد! (و البته اینا معنیش این نیست که خود امتحانو خیلی خوب دادم!) یاد مطلبی* افتادم که اخیرا در این مورد خونده بودم، که چطور ناخودآگاه شما جواب سوالاتون رو می‌تونه پیدا کنه.

شده صبح از خواب پاشین یه آهنگی تو ذهنتون پلی بشه و ندونید از کجا یادتون اومده؟! این برا من خیلی پیش میاد. ولی این که سوالی اینقدر ذهنم رو درگیر کرده باشه که تو خواب جوابشو ببینم یا پاشم بفهمم حلش چیه، اگرم اتفاق افتاده یادم نمونده.

قضیه اینه که (طبق اون مطلب) شبا که ما می‌خوابیم ناخودآگاهمون بیداره! و داره همچنان داده‌هاشو تحلیل می‌کنه. و اصلا لازمه یه وقتا که ذهنمون خیلی درگیر یه مسئله میشه، بهش استراحت بدیم. حالا چه با خواب چه با مشغول شدن به یه کار دیگه. (انیمیشن Inside Out رو دیدین؟ اونجا هم قشنگ این موضوع رو نشون داده بود. البته الان دقیقش یادم نیست ولی اینو یادمه که وقتی دختره خواب بود تو ذهنش کلی چیزا فعالیت داشتن.)

جلوتر نویسنده حتی پیشنهاد میده که شب‌ها سوالاتی که درگیرشیم رو یادداشت کنیم و صبح‌ها اولین چیزهایی که به ذهنمون میان رو بنویسیم. و اگه این تبدیل به یه عادت بشه، مفیده و به خلاقیت کمک می‌کنه و این حرفا.

من که متاسفانه شبا اجازه میدم فکر و خیالای چرت و حتی منفی بیان سراغم. امیدوارم بتونم افکارمو کنترل کنم و این یادداشت کردنی که گفته رو انجام بدم. مثل گاهی که خواب‌هام رو می‌نویسم، نوشتن اولین افکاری هم که بعد از بیدار شدن به ذهنم میان می‌تونه جالب و مفید باشه.

لینک اون مطلب رو هم براتون میذارم اگه علاقه داشتین بخونینش. فقط فک کنم سایتش فیلتره :))

How to Make the Power of Your Subconcious Mind Work for You

پ.ن. اینطور که معلومه فک کنم لازمه سر امتحانا هم بخوابم!

پ.ن۲. Inside Out واقعا خیلی خوبه. اگه ندیدین ببینین، اگرم دیدین دوباره ببینین!

پ.ن۳. امتحانا تموم شد. بریم سر پروژه‌ها :|

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷

Lie to me!

کسی دو شب پیش خندوانه رو دید؟ مهمونش محسن عبداللهیان بود، متخصص زبان بدن و ریزحالت‌های چهره*. هم با ناجا همکاری داشته (چون افراد با این علم از روی حالات صورت می‌تونن بفهمن طرف مقابل داره دروغ میگه) و هم ظاهرا مدرس زبان بدنه به بازیگرا. حالا کاری به بیوگرافیش ندارم! می‌گفت همه‌ی ما آدما، به طور ذاتی ۷ تا احساس داریم: خشم، شادی، غم، نفرت، تمسخر، تعجب و ترس. در مواجهه با هر چیزی که یکی از اینا رو تحریک کنه، بخش غیر ارادی مغزمون زیر یک ثانیه اون احساس رو نشون می‌ده و از حالتای چهره می‌شه اونو فهمید، قبل از اینکه ما بتونیم ارادی کنترلش کنیم! [ویدیوی بخشی از حرفاش در این رابطه]

حالا چرا این حرفا برام جالب بود؟ به جز اینکه کلا موضوع جذابیه، و مسلط بودن بهش به آدم یه جور حس قدرت میده!، من قبلا دو تا سریال با این موضوع دیده بودم و این حرفا به نوعی بهم ثابت کرد اونا فقط فیلم نبودن!

اخیرا چند قسمت از سریال Lie to Me رو دیدم. شخصیت اصلی سریال، دکتر لایتمن، می‌تونه از روی حرکات صورت و بدن و حتی تحلیل صدای افراد، بفهمه که طرف داره دروغ میگه یا چیزی رو پنهان می‌کنه یا نه. اینا یه تیم دارن و تو پرونده‌هایی که پلیس یا ارگان‌های دیگه گیر می‌کنن ازشون درخواست همکاری میشه. توی این فیلم هم گفته میشه که یه سری واکنش‌های غیر ارادی که نشون‌دهنده‌ی همون احساساتن، تو همه‌ی آدما مشترکه. [سریالو از اینجا می‌تونید دانلود کنید.]

قبل از این سریال کره‌ای Liar Game رو دیده بودم. (دوستم می‌خواست یه سریال کره‌ای با موضوع متفاوت بهم معرفی کنه بلکه منم کره‌ای ببینم!) تو این سریال یه مسابقه‌ی تلویزیونی برگزار میشه بر پایه‌ی دروغ گفتن! یکی از شرکت‌کننده‌ها یه دختره‌س که میاد از یه استاد روان‌شناسی که این علم تشخیص حالت‌های چهره رو داره کمک می‌گیره و کم‌کم اون پسره هم وارد مسابقه میشه. نکته‌ی جالب سریال اینه که آخراش معلوم میشه مجری مسابقه جزو گروهیه که از بچگی طوری تربیت شدن که بتونن این حالت‌های چهره رو کنترل کنن! [از اینجا  می‌تونید دانلودش کنید.]

درباره‌ی این کنترل کردن، آقای عبداللهیان می‌گفت این ریزحالت‌ها کاملا غیر ارادی هستن و آدم با تمرین زیاد شاید فقط بتونه صورتشو بی‌روح‌تر نشون بده. یه چیز جالب دیگه هم این بود که یکی از مهمونا راجع‌به فالگیرها ازش پرسید، و ایشون گفت اونا هم خیلیاشون براساس همین علمه (که ممکنه تجربی یا با خوندن کتابای مرتبط کسبش کرده باشن) که می‌تونن آدمو تحلیل کنن و درباره‌ی گذشته‌شون چیزایی بگن.

خلاصه که خیلی برام موضوع جذابیه! هم خوندن حالت‌های چهره و زبان بدن دیگران، هم تلاش برای کنترل کردنش (هرچند ناموفق!) جایی که نمی‌خوام اون احساسات رو بروز بدم. و البته یه کم ترسناک هم هست!

+ ۶۱ عدد ستاره رو یه‌جا باز کردم که کم‌کم بخونم‌تون. خوشحالم که کروم صداش درنیومده :))


* micro expressions

  • فاطمه
  • جمعه ۱۴ دی ۹۷

همه می‌دانند

امروز فیلم آخر اصغر فرهادی، همه می‌دانند رو دیدم. همونی که تو اسپانیا ساخته و خاویر باردم و پنه لوپه کروز توش بازی کردن! :)) اینکه رفته خارج فیلمو ساخته به خاطر فیلمنامه‌ش بوده که قطعا نمی‌شده تو ایران اینو ساخت! و اینکه رفته اسپانیا، جایی خوندم به این خاطر بوده که فرهنگامون از نظر اهمیت خونواده و جمع‌های خونوادگی و اینا به هم نزدیکن.

این عکس رو وقتی فیلم داشت با نشون دادن ساعت کلیسا شروع می‌شد اسکرین‌شات گرفتم. این ساعتای تو فیلم‌ها همیشه برام جذاب بودن! و این یکی داستان‌هایی هم در خودش داره...! (مثلا جهت تجریک کنجکاوی خواننده! :دی)

[تمام تلاشمو می‌کنم اسپویل نکنم!👇]

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۵ آذر ۹۷

از لحاظ پیشرفت علم

مریخ‌نورد اینسایت بعد از شیش ماه رسیده به مریخ. [عکسی که فرستاده رو ببینید!]

یه دانشمند چینی برای اولین بار دو تا نوزاد رو با دستکاری ژنتیکی به دنیا آورده.*

اون وقت من امروز همه‌ش درگیر این بودم که به دوستان بگم ضرب ماتریس‌ها درسته خاصیت جابجایی نداره، ولی شرکت‌پذیری** رو داره. :|

اسکرین‌شات گرفته شده از فیلم The Martian!***

* هدف این دانشمند مقاوم‌سازی دی‌ان‌ای اون دو تا بچه در مقابل ویروس ایدز بوده، ولی کلی انتقاد بهش شده. دانشگاه محل کارش که کلا گفته ما خبر نداشتیم! این پست دقیقا مربوط به این خبر نیست و بحثش بیشتر رو مشابه‌سازیه، ولی بی‌ربط هم نیست. بخونیدش تا ببینید چرا این کار می‌تونه خطرناک باشه. 

** یعنی اینکه A(BC)=(AB)C. یکی از سوالای امتحان ریاضی پیشرفته‌ی امروز محاسباتی داشت که اولش باید چهار تا ماتریس رو ضرب می‌کردیم. آخر سوال جوابی که به دست آوردم به نظرم منطقی نرسید. حالا بعد از امتحان از هر کی می‌پرسیدم می‌گفت باید ماتریسا رو به ترتیب از چپ ضرب می‌کردی! :| داشت باورم می‌شد کم‌کم :| خدایا شکرت حداقل اینو سوتی ندادم! :))

*** این فیلم‌های فضایی هم خیلی خوبن خدایی :) گاهی تخیلی میشن یا سوتی‌های علمی میدن، ولی در کل ایده‌هاشون جذابه! اولین بار که مریخی رو می‌دیدم به این صحنه‌ش که رسیدم به نظرم خیلی با ابهت رسید! مریخه اون پشت!

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب