بعد از ماه‌ها پنل میهن‌بلاگ رو باز، و خاکی که رو داشبورد نشسته رو فوت می‌کنم. منوی سمت راست می‌گه ۲۵ تا نظر تایید نشده دارم. یادم نیست دفعه‌ی قبل این عدد چند بود، ولی حدس می‌زنم اگه نظر جدیدی هم اومده باشه تبلیغاتیه. نظرات رو باز می‌کنم ولی هر کار می‌کنم فقط ۳ تا از قدیمی‌ها رو نشونم می‌ده. یادم میاد شنیده بودم که چند وقت پیش برای کامنت‌های میهن‌بلاگ چنین مشکلی پیش اومده.

به هر حال اون سه تا کامنت از آدم‌های واقعی‌ان. یکی‌شون از امین نامیه که چند سال پیش تولدم رو تبریک گفته. فکر کنم از زمان فعالیتم تو فروم کتاب‌های فانتزی می‌شناختمش. (اسم پروفایلش ققنوس بود؟) وبلاگه رو که زدم تا یه مدت سر می‌زد، بعدش نمی‌دونم کجا رفت... کامنت دیگه از مهشاده که راجع به رشته‌ی مهندسی شیمی راهنماییم کرده. تو دبیرستان یه مدت عاشق شیمی شده بودم. یادمه پست‌هاش رو که می‌خوندم صرفا از اسم درس‌های مکانیک سیالات و مقاومت مصالح خوشم اومده بود و وقتی رفتم مکانیک خوشحال بودم اینجا هم اون درسا رو داریم! کاش می‌شد پیداش کنم بهش بگم که آخرِ اون ۴ سال دیگه نه سیالات رو دوست داشتم نه مقاومت رو؛ کنترلی شدم!... طبق عادتم از بیان، اون سه تا کامنت رو تایید می‌کنم و لیست خالی می‌شه. یادم نمی‌مونه کامنت سوم از کی و چی بود. عدد اون بغل شده ۲۲ ولی فقط جنبه‌ی تزئینی داره!... تو صندوق پیام‌ها هم (یه بخش جدا از نظردهی پست‌ها) یه پیام دارم از هولدن، دی ۹۴. نمی‌دونم سر چه پست یا جریانی بوده که لینک یکی از پست‌های خودش رو داده و بعدم دو نقطه خط همیشگیش رو زده. عنوان پیغام هم دو نقطه خطه :)) لینک رو که باز می‌کنم می‌نویسه چنین مطلبی وجود ندارد (چون همه‌ی پست‌های وبلاگش رو پاک کرده).

شروع می‌کنم به مرور پست‌هام و کپی کردن بیشترشون، چون نمی‌دونم نسخه‌ی پشتیبانی که گرفتم چقدر به درد می‌خوره. یادم میاد وقتی می‌خواستم بیام بیان، سعی کردم از نرم‌افزار مهاجر استفاده کنم و اون موقع هیچ پستی رو نتونستم باهاش انتقال بدم. دوباره نصب و امتحانش می‌کنم. این بار نصفه‌نیمه کار می‌کنه و فقط یه سری از پست‌های اول رو انتقال می‌ده (به یه وبلاگ جانبی تو بیان که واسه همین جور تست‌ها ساختمش). برمی‌گردم به همون بک‌آپ گرفتن دستی! و به این فکر می‌کنم که حداقل فرصت همین کپی کردن رو دارم. به بدی حال اون سالِ بلاگفایی‌ها نیست که یهو بی‌خبر وبلاگاشون پرید...

وبلاگ‌نویس‌ها اغلب کوله‌بار نوشته‌هاشون رو دوش‌شونه. بعضیاشون اگه بخوان از وبلاگ یا سرویسی به وبلاگ و سرویس دیگه جابه‌جا بشن، هر چی داشتن برمی‌دارن و با خودشون می‌برن به وبلاگ جدید. بعضیای دیگه مثل من، انگار هر فصل از زندگی‌شون تو یه وبلاگه. یه فصل که تموم می‌شه می‌رن یه جای دیگه از صفر شروع می‌کنن. هرچند اونا هم همیشه نیم‌نگاهی به فصل‌های قبل دارن. تو هر دسته که باشیم، انگار برای ما وبلاگ‌نویس‌ها این سبکِ تلخِ زندگی وبلاگی داره عادی می‌شه. اینکه ماه‌ها و سال‌ها تو یه سرویس بنویسیم، بعد یه روز بی‌خبر یا با‌خبر، ببینیم که اثری از نوشته‌هامون نیست. نوشته‌هایی که خیلی بیشتر از کلمات هستن. پشت‌شون کلی از خاطره‌ها و تجربه‌هامون و تعامل با آدم‌های دیگه‌ی این فضاست. در نهایت ماییم و کوله‌باری از هر اونچه که تونستیم از وبلاگ قبلی نجات بدیم، که باهاش به یه سرویس دیگه کوچ می‌کنیم. ولی هر چقدرم جای جدید به نظرمون خوب باشه، ته دلمون همیشه این ترس هست که نکنه اینجا هم یه روز سروراش خاموش بشه! که بمونیم پشت سیستم، خیره به وبلاگی که دیگه نیست...

با اینکه غم‌انگیزه ولی راستش زیادم دراین‌باره بدبین نیستم. چند باری هم که بحثش شده، گفته‌م که اینقدر درباره‌ی بیان و به طور کلی وبلاگ‌نویسی منفی نباشیم. چون قضیه اینه که [هرچند توجیه خوبی نیست] مگه اصلا جایی رو داریم که بریم و مطمئن باشیم همیشه هست؟ سرویس‌دهنده‌های وبلاگ فارسی که هیچی، حتی در مورد گوگل و فیس‌بوک هم نمی‌تونی همچین چیزی رو با اطمینان بگی. اصلا دنیا رو نگاه کن، هیچ‌جا هیچ قطعیتی وجود نداره! ولی نمی‌گی چون اینطوریه پس زندگی نمی‌کنم، می‌گی؟ (میهن جون برو حال کن چطور فلسفیش کردم)!

اینه که بیشتر از این سختش نمی‌کنم. شاید اگه همچنان تو میهن‌بلاگ می‌نوشتم اوضاع فرق می‌کرد، ولی الان فقط کپی‌هام رو می‌گیرم که فصل قبلیم رو داشته باشم و شاید گاهی بعضی حرفا رو از کوله‌م دربیارم و اینجا هم بذارم. یه اسکرین شات هم می‌گیرم از صفحه‌ی اولش که قیاقه‌شو یادم نره! و میام این پست رو می‌ذارم که با همراه مجازی ۶ سال از زندگیم خداحافظی کرده باشم :)

+ خبرش!